۱- بیان ساده و بیان عمیق
انسانها فرهنگی مشترک به نام «فطرت الهی» دارند، لیکن در هوشمندی و استعدادهای فکری و ذهنی یکسان نیستند، بلکه: «النّاس معادن کمعادن الذّهب و الفضّة»[1] مردم مانند معادن طلا و نقره هستند.
کتابی که جهان شمول است باید معارف فطری را با روشهای متفاوت و در سطوح متعدد بیان کند تا هیچ محقّقی به بهانهی سطحی بودن مطلب، خود را از آن بینیاز نپندارد و هیچ ساده اندیشی به بهانهی پیچیدگی و عمیق بودن معارف، خود را از آن محروم نبیند.
از این رو قرآن کریم گذشته از راه حکمت وموعظه و گفتگوی نیکو ره آورد خویش را نشان میدهد: « ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ»[2] میکوشد تا از راه «مثال آوردن» بسیاری از معارف بلند را پایین بیاورد تا مردم عادی بتوانند در سایهی چنگ زدن به «مَثَل» بالا روند و از «موعظه» بهرهمند گردند و از «گفتگوی نیکو» طرفی بندند و از «حکمت» سرشار شوند و از معقول به مشهود و از حصول به حضور و از غیب به شهود و از علم به عین و از منزل اطمینان به مقصد ملاقات خدای سبحان رسند و از آنجا سیر بی کران «من اللهِ الی اللهِ فی اللهِ» را با نوای «آه من قلّهی الزّاد و بُعد السفر و طول الطریق»[3] و با مشاهدهی مقصود و حیرت ممدوح «ربّ زدْنی فیک تحیّراً» ادامه دهد و با درخواست امامان معصوم ـ علیهم السّلام ـ هماهنگ شوند که فرمودند: «إلهی هبْ لی کمال الانقطاع إلیک و أنِر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک حتی تخرق أبصار القلوب حجب النور فتصل إلی معدن العظمه و تصیر أرواحنا معلّقةً بعزّ قُدسک».[4]
قرآن کریم برای متوسّطین مردم از برهان و حکمت استفاده میکند و از این طریق معارف را بدانها میرساند ولی برای انسانهای ساده اندیشی که برهان و استدلال برایشان قابل هضم نیست، از مثال آوردن برای رقیق و ساده شدن معارف سنگینْ استفاده میکند؛ این خصوصیّت غالباً در کتابهای عقلی و استدلالی وجود ندارد. راه « مثال آوردن» همانطور که درمنطق آمده، غیر از راه «حدّ» و «رسم» است؛ زیرا نه ذاتیات شیء مورد تعریف در آن میآید و نه عوارض ذاتی آن، بلکه برخی از نمونههای مشابه یاد میشود مثل اینکه در تعریف نفس آدمی میگویند: نفس در بدن همانند ناخدا در کشتی است. تا این مثال زمینهأی برای بازشناسی نفس باشد.
خدای سبحان در قرآن کریم میفرماید: « وَ لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ»[5] یعنی ما در این قرآن برای مردم از هر گونه مَثَل میآوریم تا آنان متذکّر شوند. در استفادهی از مَثَل این نکته را باید در نظر داشت که نباید در محدودهی مَثَل توقف کرد بلکه باید آن را روزنهأی به جهان وسیع «مورد مثال» دانست و از این مسیر گذشت و از مرحلهی علم، به قلّهی عقل سفر کرد و سپس از آن سکّوی رفیع و بلند، به کنگرهی مشاهده کردن پرواز نمود و فقط به مقام مقدّس خداوندی تعلّق یافت و دیگر هیچ:
غلام همّت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق «تعیّن» پذیرد آزاد است
در قرآن کریم آیاتی وجود دارد که غیر از افراد مخصوص کسی آنها را نمیفهمد، ولی هیچ مطلبی در قرآن نیست جز اینکه برای همگان قابل فهم است؛ زیرا محتوای همان آیات بلند را خدای سبحان در آیات دیگری ترقیق فرموده و به طور ساده، به صورت مَثَل، یا داستان و یا با بیان سادهی همه کس فهم، بیان کرده است. به عنوان نمونه دربارهی علم غیب خود میفرماید « وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ»[6] یعنی کلیدهای غیب نزد ذات مقدّس خدا است و هیچ کس جز او، علم بدانها ندارد، این آیه را تودهی مردم نمیفهمند که «مفاتح غیب» یعنی چه. ولی خدای سبحان پس از این فراز از آیه، مسئله را به صورتی بیان میکند که همگان میتوانند بفهمند: « وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ یَعْلَمُها»[7] یعنی خداوند به آنچه که در خشکی و دریاست آگاه است و هیچ برگی از درختی نمیافتد جز اینکه او خبر دارد. اگر چه عموم مردم آن فراز بلند آیه را نمیفهمند ولی همان محتوا را در سطحی نازلتر و رقیقتر در جملات بعدی درک میکنند، البته باید اعتراف کرد که قدرت مَثَل همانند قدرت حدّ یا رسم نیست تا به خوبی مُعرَّف را بشناساند، لیکن سهم زیاد آن در تفهیم مورد مثل قابل انکار نیست.
2ـ ظِرافت و تنوع در بیان مَثَلها
انسان هرچه ساده اندیش تر باشد، احتیاجش به مَثَل بیشتر است و به همین دلیل اگر مثلاً استاد ریاضی بخواهد مسائل هندسی را برای نوآموزی مطرح کند، حتماً باید از مَثَل کمک بگیرد؛ قرآن کریم نیز در نشان دادن معارف گوناگون خود، از مَثَلهای متعدّد استفاده کرده و در عرضهی مثلهای ظریف خود، تنوع را اعمال نموده است. خدای سبحان دربارهی ظرافت مَثَلهای قرآن میفرماید: « تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلاَّ الْعالِمُونَ»[8] یعنی این مثلها با آنکه بسیار سادهاند، ولی فهم آنها نیاز به علم دارد تا وسیلهأی برای رسیدن به عقل باشد.
در استفادهی از مثَل بین متفکّران دو نظر وجود دارد: برخی میگویند این مثلها در حدّ تشبیه عرفی است و تنها برای نزدیک مطلب به ذهن آوده شده است، و گروهی دیگر میگویند این مَثَلها برای وصف و بیان وجود مثالی مطلب آمده و حقیقت مورد مثال را بیان میکند. مثلاً در آنجا که قرآن کریم میفرماید: «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْراةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوها کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً»[9] برخی میگویند: در این آیهی کریمه، کسانی که از کتب الهی چیزی نمیفهمند، به الاغ تشبیه شدهاند؛ زیرا الاغ چیزی نمیفهمد و از محتوای کتابهایی که بر پشت او گذاشتهاند بیخبر است. ولی برخی دیگر معتقدند که این مَثَل بیان کنندهی واقعیّت درونی کسانی است که عمداً مجاری ادراک و تعقل معارف الهی را بستهاند؛ در هر موطنی هم که حقیقت ظهور کند، واقعیّت مَثَلها نیز ظهور میکند و به همین دلیل خدای سبحان منکران قرآن را کور معرّفی میکند: « صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ»[10] مقصود خدای سبحان این است که کافران ومنافقان اگر چه از نظر حواس ظاهری بینا و شنوا و گویا هستند ولی واقعیّت درونی آنها کر و گنگ و کور است و برای اثبات این نظر هم به آیاتی از قرآن استدلال میکنند، مانند آیهی « لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»[11] یعنی، دیدههای قلبهای اینها واقعاً کور است و لذا همین افراد در قیامت کور محشور شده میگویند: « رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِی أَعْمی وَ قَدْ کُنْتُ بَصِیراً»[12] پروردگارا چرا من را کور محشور کردهأی و حال آنکه در دنیا بصیر و بینا بودم؟
از روایاتی که مؤید این معناست، سخن رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ دربارهی مردی است که دو همسر دارد و بین آنها عدالت را مراعات نمیکند. حضرت در وصف او فرمود: «جاء یوم القیامة مغلولاً مائلاً شقه حتی یدخل النار»[13] در روز قیامت در حالی پا به عرصهی محشر میگذارد که بدن او به دو نیمه تقسیم شده و نیمی از آن مایل است! این حقیقت عمل انسان بیعدالت است که به این صورت ظهور میکند، محکمهی قیامت نظیر محکمهی دنیا نیست که جزایش اعتباری باشد، بلکه آنچه انسان در دنیا انجام داده، در قیامت ظهور میکند و باطن متن عمل مشاهده میشود.
خدای سبحان میفرماید: «لَقَدْ ضَرَبْنا لِلنَّاسِ فِی هذَا الْقُرْآنِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ»[14] و نیز فرمود « وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِلنَّاسِ مِنْ کُلِّ مَثَلٍ»[15] یعنی برای بیان معارف و حقایقْ از هر گونه مثلی در قرآن آوردهایم. دقّت در مثلهای قرآن نشان میدهد که چه در محتوای مَثَل و چه در قالب آن، تنوّع و تفنّن رعایت شده است. از نظر قالب مثال زدن؛ گاهی تشبیه مفرد به مفرد است، گاهی تشبیه جمع به مفرد، گاهی نیز تشبیه جمع به جمع است. از نظر محتوا نیز خداوند گاهی به نور و زیت و مشکات، و گاهی به گمشدگان بیابان در شب و جویندگان سراب در روز، و گاهی به الاغ و عنکبوت و مگس و ... مثال میزند و در مثال آوردن تنوّع را رعایت میفرماید.
مخالفین قرآن میگفتند شأن خداوند به گونهأی است که نباید به مگس و عنکبوت و مانند آن مَثل بزند؛ زیرا اینها موجودات پستی هستند و تناسبی با بزرگی خداوند ندارند.خدای سبحان در پاسخ به این اشکال ظاهر بینانه میفرماید: « إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیِی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها»[16] اینجا جای حیا نیست و برای بیان حقایق و معارف در سطح فهم مردم باید به موجودات گوناگون مثل زد و این هیچ سستی ندارد.[1] ـ بحار، ج 58، ص 65 و 106.
[2] ـ سورة نحل، آیة 125؛ باحکمت و اندرز، به راه پروردگارت دعوت نما؛ و با آنها به روشی که نیکوتر است، استدلال و مناظره کن.
[3] ـ نهج البلاغه، حکمت 77؛ آه! از کمی خرجی و دوری سفر و طولانی بودن راه.
[4] ـ مفاتیح الجنان، مناجات شعبانیه؛ ای خدا مرا از ؟؟؟ کامل به سوی خود عطا فرما و دیدههای دل ما را به نوری که به آن نور تو را مشاهده کنم روشن ساز، تا آن که دیده بصیرت ما حجابهای نور را بردارد و به نور عظمت واصل گردد و جانهای ما به مقام قدس عزّتت به پیوندد.
[5] ـ سورة زمر، آیة 27.
[6] ـ سورة انعام، آیة 59.
[7] ـ سورة انعام، آیة 59
[8] ـ سورة عنکبوت، آیة 43.
[9] ـ سورة جمعه، آیة 5؛ کسانی که مکلف به تورات شدند ولی حق آن را ادا نکردند، مانند درازگوشی هستند که کتابهایی حمل میکند (آن را بردوش میکشد امّا چیزی از آن نمیفهمد).
[10] ـ سورة بقره، آیة 171.
[11] ـ سورة حج، آیة 46.
[12] ـ سورة طه، آیة 125.
[13] ـ وسائل، ج 21، ص 342.
[14] ـ سورة روم، آیة 58.
[15] ـ سورة کهف، آیة 54.
[16] ـ سورة بقره، آیة 26؛ خداوند از این که به (موجودات ظاهراً کوچکی مانند) پشه و حتی کمتر از آن، مثال بزند شرم نمیکند.
قرآن در قرآن ـ آیت الله جوادی آملی