خدا در قرآن

خدا در قرآن‏
  • مربوط به موضوع » معارف قرآن

براساس بیان و هدایت قرآن، خدا نه وجود است نه موجود، بلکه‏حقّ "قیوم" است.
وجود اگر چه نامى مقدّس از نامهاى نیک خداوند است و اگرچه‏نورى است که حقایق هستى را آشکار مى‏سازد و اگرچه -چنانچه‏گفتیم- با موجودات تفاوت دارد ولى به رغم همه این امور نمى‏توان‏آن را خدا دانست و نمى‏توان خدا را وجود دانست -پاک و مبراست‏پروردگار از این که چنین باشد- بلکه "وجود"، مخلوقى از"مخلوقات" خداست و هرگونه که بخواهد در آن تصرّف مى‏کند و آن‏را به پدیده‏اى مى‏بخشد و در نتیجه آن پدیده آشکار شده و آفرینش‏مى‏یابد.
نزدیکترین وسیله براى شناخت آن که وجود، مخلوق است‏تصرّف در آن مى‏باشد و این که یک بار به چیزى داده مى‏شود و سپس‏از آن ستانده مى‏شود، پس "وجود" هم "حقیقتى" است که مالک آن‏یعنى خداوند قادر آن را تدبیر مى‏کند.
موجودات نیز خدا نیستند، بلکه ستاره و درخت در برابر خداسجده مى‏کنند و خورشید و ماه به تدبیر خدا جریان دارند و زمین‏تسلیم امر اوست، ساده‏ترین دلیل آن نشانه‏هاى آشکار ضعف‏پدیده‏هاست که هرگز نمى‏توانند خداوند قادر باشند -پاک و منزّه‏است خدا از این که چنین باشد-.

این اصل فلسفى که وجود را به ممکن و واجب تقسیم مى‏کندووجود ممکن را "مخلوق" و وجود واجب را "خالق" مى‏پندارد درقرآن اصلاً مردود است، زیرا خدا نه وجود است و نه مخلوق به‏وجود. بلکه وجود، نورى است در اختیار خدا و بخشیده شده به‏مخلوقات، پس چگونه ممکن است خداوند و آفریده‏ها در یک‏اساس مشترک باشند و آن را وجود بنامیم و حال آن که سه اساس‏وجود دارد: خدا، وجود و آفریده‏ها.
این "اصل صوفیانه" که خدا را "ذات موجودات" مى‏پندارد و نیزاین "اصل مادى" که پدیده‏ها را "ذاتاً مسلّط" برخود مى‏داندوبنابراین همین پدیده‏ها، خود خدایند و بس، همگى اصولى‏مردودند. زیرا خداوند والاتر، بالاتر و بزرگتر از مخلوقات‏وآفریده‏هاى خود است، نه او مخلوقات و نه مخلوقات، او هست‏ومیان او و مخلوقاتش تباین است و اشتراکى نیست، مگر در الفاظى‏که در حدود امکانات آفریده‏ها وضع شده است. میان خدا ومخلوقات تباین مطلق است پس هر آنچه در مخلوقات جایز باشددرباره خداوند محال است و بر عکس.
با وجود چنین تباینى روشن مى‏شود که نمى‏توان خدا را تعریف‏کرد و صفاتش را مکشوف ساخت، زیرا ما در فضاى مخلوقات‏زندگى مى‏کنیم و با صفتى آشنایى نداریم، مگر به قدرى که در یکى ازمخلوقات وجود داشته باشد مثلاً صفت قدرت را در انسان، درموج، در طوفان، در برق و اتم مى‏شناسیم و اگرچه صحیح است که‏در تمامى اینها صفت قدرت وجود دارد. لکن بر حسب شناخت ماتماماً در مخلوقات موجودند و بنا به طبیعت تباین میان خالق‏ومخلوق نمى‏توانیم آنها را با خدا قیاس کنیم و به همین ترتیب است‏صفت علم و حکومت و... ولى با این وجود مى‏توانیم از طریق‏شناخت صفات مخلوقات نظیر علم و قدرت و حکومت به وجودهمین صفات در آفریدگار به نحو بالاتر و والاتر پى ببریم، آفریدگارى‏که این صفات را در مخلوقات به امانت گذاشته است، ما گاه این اموروالاتر و بزرگتر از صفات مخلوقات را قدرت نامحدود و علم کامل‏وحکومت جاودانه مى‏خوانیم، ولى مفهوم این نامگذارى ایجادپیوند میان قدرت مخلوق و قدرت خالق نیست تا به گونه‏اى واحد درآیند چنانچه ایجاد پیوند میان علم مخلوق و علم خالق و خواست‏مخلوق و خواست خالق ونظایر آن نیست، زیرا هیچ رابطه‏اى میان‏خالق و مخلوق نیست جز رابطه تقابل واکنش شدید که از انعکاسى‏شدید حاصل مى‏شود، بلکه مى‏خواهیم با این نامگذارى پیوند میان‏لفظ را بر قرار سازیم تا مفهوم آن امر والاتر را که براى خالق ثابت است‏اشاره گونه دریابیم.
از همین رو اثبات هر صفتى براى خدا تنها اشاره‏اى است -درمحدوده فهمى که از آن برخورداریم- به صفات و اسماء خداوندبدون آن که تعریفى باشد براى خدا یا بدون آن که او را در محدوده‏مخلوقات قرار دهیم و صفات مخلوقاتش را بر مقام کبریائیش سرایت‏دهیم -پاک و منزّه است خدا از این که چنین باشد-.
اگرچه لفظ میان خدا و مخلوقات مشترک است و در هر دو مورد"قدرت" و "علم" و حکومت نامیده مى‏شود، لکن به میزان اختلاف‏و تباین میان خدا و مخلوقات مفاهیم این الفاظ نیز با یکدیگر تفاوت‏دارند.
قدرت مطلق و ابدى خدا کجا و قدرت محدود و عرضى و ضعیف‏مخلوقات کجا. شناخت ما نسبت به اشیاء کجا و علم خداوند که‏محیط بر همه پدیده هاست کجا یا مالکیت ما نسبت به کالا کجاومالکیّت خدا بر آسمانها و زمینها کجا؟
ما مى‏دانیم که وجود خداوند ثابت است امّا هرگز ثبوت اوتشابهى با وجود ما ندارد؟ زیرا خداوند ثابت است و بر پایه ذات‏خویش استوار است.
و حال آن که ما موجوداتى هستیم که متّکى به وجود خدا و آیااتّکاء به ذات اتّکاء به وجود غیر یکسان است؟! اصولاً مى‏توان گفت‏میان خالق و مخلوق تفاوت بسیار است، زیرا میان آن دو کمترین‏تشابهى وجود ندارد، بلکه آنچه هست تباین است.
از همین رو بالاترین صفتى که به خدا اطلاق مى‏کنیم صفت"محور" بودن اوست که میان نفى و اثبات در گردش است، "نفى"یعنى "قطع" هرگونه پیوند "تشابه" میان او و مخلوقاتش و اثبات‏یعنى "ایمان" به این "حقیقت" که او والاتر و بزرگتر از مخلوقات‏خویش است.
او توانا است که هیچ کس بر او توانایى ندارد. و مالکى است که دراختیار هیچ کس نمى‏باشد و عالم نامعلومى است.
براى تمرکز این دو حقیقت یعنى "حقیقت ثبوت" خدا از یک سوصفات والا و از سوى دیگر نفى صفات مخلوقات از او در نفوس‏آدمیانى که به شناخت مخلوقات خو گرفته‏اند ناگزیر باید با کلمه"سبحان اللَّه" به تقدیس و تسبیح و تنزیه مقام کبریائیش پرداخت،کلمه‏اى که استعمال بسیار در قرآن دارد و محور اذکار نماز است.
تسبیح ما را ناگهان در برابر خدا قرار مى‏دهد، زیرا مخلوقات را ازذهن ما دور و خالق را آشکار مى‏سازد به علاوه آن که تسبیح، گره کورنفس بشرى یعنى عادت به محدود کردن پدیده‏ها را مى‏گشاید به‏خاطر این که پدیده‏ها مخلوق اند و محدودیّت جزء طبیعت آنهاست‏و هنگامى که آدمى در برابر خدا مى‏ایستد و از محدود کردن او عاجزاست به شبهاتى بى‏ثمر گرفتار مى‏آید: چگونه، کجا، چه و حتّى‏چرا؟ او مى‏خواهد خدا را تابع ملاکهاى مخلوقات گرداند، لذا به‏گمراهى سختى دچار مى‏شود. در این جاست که کلمه "سبحان اللَّه"به کار مى‏آید تا به یکباره "بشر" را از ورطه‏اى بزرگ رهایى بخشدوانسان را چنین مورد خطاب قرار مى‏دهد که تو در برابر خالق‏مخلوقات ایستاده‏اى، جایى که الفاظ، ناتوان و حدود از اعتبار ساقطاست و معارف ساده و سطحى بشر درهم مى‏ریزد.
و بدین ترتیب مى‏کوشد خدا را از نو بشناسد.
قرآن کریم سوره‏هاى بسیارى را با تسبیح آغاز کرده است و آن رازبان هر آنچه در آسمانها و زمین است دانسته و به تسبیح در"صبحگاهان و شامگاهان" امر کرده است.
اگر خدا با نفى شباهت میان او و مخلوقاتش در قرآن شناخته‏مى‏شود پس صفات حسنه او انعکاسى از این مباینت است آن هم‏بدون آن که صفاتى محدود به مقدار و چگونگى و مکان باشد.مقصود ما از قدرت خدا تنها نفى عجز از اوست و مرادمان از علم‏خدا تنها نفى جهل از اوست و به همین ترتیب، زیرا نمى‏توان‏نامحدود را تصوّر و نامتناهى را تعریف کرد.
در این جا پرسشى مطرح مى‏شود:
بشر چگونه توانسته عجز و جهل را از خداى خود نفى کند و حال‏آن که هر صفتى در دنیا صفت مخلوقات است؟ پاسخ این سؤال‏روشن است، وجود این صفات در مخلوقات ما را به حقانیّت خداهدایت مى‏کند، اگر وجود همین صفات را در خالق فرض کنیم در این‏صورت در مسأله محالى گرفتار آمده‏ایم که از آن گریخته‏ایم. تصوّرکنید اگر سنگى به سوى شما پرتاب شود و پس از بررسى آن سنگ‏دریابید که این سنگ فاقد قدرت ذاتى است در این صورت حرکت آن‏را از عامل دیگرى خواهید دانست و اگر فرض کنید پرتاب کننده‏سنگ، سنگ ساکنى همچون سنگ اوّل باشد آیا به تناقض گرفتارنشده‏اید؟ زیرا اگر سنگ دوم در عین سکون قادر به تحریک باشدپس چرا نپذیرفتید که سنگ اوّل ذاتاً متحرّک است؟
خداوند سبحان نیز اگر عاجز بود دیگر کسى نیاز به او نمى‏داشت‏و وجود مخلوقات عاجز خود کافى بود. پس ما پس از مشاهده‏صفات عجز در مخلوقات به وجود خداوند قادر پى مى‏بریم.
از همین رو ما صفت عجز یا ذلّت یا کوچکى را در مخلوقات‏نمى‏بینیم، مگر آن که فطرت ما را به مبرّا و منزّه بودن خدا از آنهاهدایت مى‏کند.
ما هیچ کار محدود و منظّمى را به تدبیر حکیمى نمى‏بینیم، مگرآن که بوسیله آن به سوى خداوند ره مى‏یابیم و هرگونه کارى را که‏آمیخته از دقّت و حکمت و فائده بیابیم به گونه‏اى به صفات خداواسماء حسناى او رهنمون مى‏شویم.
براى مثال هنگامى که گُلى خوش منظر و عطرآگین را مى‏بینیم خدارا تسبیح مى‏کنیم و "لطیف" مى‏خوانیمش، آیا آفریننده این گل به"لطف" و دقّت صنع موصوف نیست؟ آیا هنگامى که اهداف‏متعدّدى را که بر آفرینش این گل مترتب است -اعمّ از تصفیه هواوعطر افشانى- به حکمت سازنده آن پى نمى‏بریم؟ آیا هنگامى که به‏فوائد بهداشتى این گل براى انسان پى مى‏بریم این حقیقت رادرنمى‏یابیم که آفریننده آن نسبت به بندگانش رحیم است؟
آیات قرآن کریم پى درپى افعالى را به ما یادآورى مى‏کند که گواه‏صفات خداوند تبارک و تعالى است و گاهى ذکر فعل پیش از ذکرصفت مى‏آید که به وسیله همین اعمال به وجود این صفات پى‏مى‏بریم.
حال به آیاتى از قرآن کریم گوش فرا مى‏دهیم که صفات خدا را به‏ما یادآورى مى‏کند:
1 - )ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ وَأَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ‏بَصِیرٌ(69)).
"این بدان سبب است که خدا از شب مى‏کاهد و به روز مى‏افزاید و از روزمى‏کاهد و به شب مى‏افزاید و خدا شنوا و بیناست."
2 - )ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَالْعَلِیُّ الْکَبِیرُ(70)).
"این بدان سبب است که خدا حقّ است و آنچه جز او به خدایى مى‏خوانندباطل است و او بلند مرتبه و بزرگ است."
3 - )أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اللَّهَ‏لَطِیفٌ خَبِیرٌ(71)).
"آیا ندیده‏اى که خدا از آسمان باران فروفرستاد و زمین سرسبز گردید؟ هرآینه خدا باریک‏بین و آگاه است."
4 - )لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَإِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ(72)).
"از آن اوست آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است. اوست بى‏نیاز و درخور ستایش."
5 - )أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُم مَّا فِی الْأَرْضِ وَالْفُلْکَ تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ‏وَیُمْسِکُ السَّماءَ أَن تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلَّا بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَّحِیمٌ(73)).
"آیا ندیده‏اى که خدا هرچه را در روى زمین است مسخّر شما کرده است‏وکشتیها در دریا به فرمان او مى‏روند؟ و آسمان را نگه داشته که جز به فرمان اوبر زمین نیفتد. زیرا خدا را بر مردم رأفت و مهربانى است."
نظم شب‏وروز را به‏تدبیرى حکیمانه هدایت مى‏کند، همان‏چیزى که به سهم خود ما را به خداوند شنوا و آگاه مى‏رساند. آیاممکن است کسى تدبیر کند که نشنود )یا به تعبیر بهتر نداند که دردایره تدبیرش چه جریان دارد( یا کسى نظم ببخشد که علم نداشته‏باشد؟
آنچه ثابت و تغییرناپذیر است آمیخته با علو و کبریاست پس اوحق و جز او باطلى است که دیر یا زود از میان خواهد رفت پس‏خداوند بزرگ و والاست و چه چیز بزرگتر از کسى است که پس ازنابودى همه پدیده‏ها همچنان پا برجاست!
یک نگاه به زمین و خاک نرم آن، و بارش باران از سوى خدا براین‏خاک نرم و تبدیل آن به کارگاهى شگفت که جامه‏اى سبز براى زمین‏مى‏بافد ما را به دقّت در آفرینش الهى و در نتیجه "لطیف" و "خبیر"بودن پروردگار رهنمون مى‏سازد.
هنگامى که ما کسى را که اموالى در اختیار دارد "غنى" مى‏نامیم‏این نکته را فراموش مى‏کنیم که او اموال بسیارى را در اختیار نداردوشاید تصادفاً به توانگرى رسیده است ولى خداوند مالک هر آن‏چیزى است که در آسمانها و زمین قرار دارد و لذا تنها کسى است که‏غنایش فقرى ندارد و تنها ستوده‏اى است که غنا را به ارث نبرده‏وتصادفاً به کف نیاورده، بلکه آن را آفریده و پدید آورده است.
در زمین همه چیز را رام خود مى‏یابیم و دریاها که کشتیها در آن درحرکت‏اند به فرمان خدا در برابر ما رام هستند، گستره نعمات خدایى‏را بر خود بنگریم، هنگامى که به آسمان نگاه مى‏کنیم از آن‏مى‏هراسیم که ستارگان بر اثر برخورد با یکدیگر بر ما فرو ریزند ولى‏خداوند مانع از آن مى‏شود که آنها به ما صدمه‏اى وارد کنند، و در این‏هنگام از خود مى‏پرسیم: آیا خداوندى که ما را غرق در این نعمتهاگردانیده رؤوف و رحیم نیست؟ و رحمت چه کسى فراگیرتر ازرحمت الهى است؟
این چنین بیانى تنها شیوه برجسته‏اى از ادبیات جهت بخش‏نیست بلکه شیوه‏اى علمى است که عملاً ما را به خداوند بزرگ‏مى‏رساند، ما بنا به طبیعت محدود خود نمى‏توانیم در خالقى‏بیندیشیم که حدود او را در احاطه خود ندارند، و لذا ناگزیریم به‏مخلوقاتى نظر داشته باشیم که در محدودیّت با ما مشترک‏اند تا بدین‏وسیله پلى به سوى شناخت بزنیم. چهارچوب تفکّر ما محدودات‏است و هرچه در شناخت حدود نشانه‏هاى ناتوانى یا ویژگیهاى کمال‏آنها بیشتر بیندیشیم ویژگى "مخلوق" بودن آنها بیش از پیش روشن‏مى‏شود و طبیعتاً به برخى از آیات الهى پى مى‏بریم زیرا آن را بامخلوقاتش مباین مى‏یابیم.
شیوه قرآنى بیان خود را به شناخت مخلوق و در نظر گرفتن‏جوانب نیاز آن اختصاص مى‏دهد به اعتبار آن که چنین امرى پلى‏است به سوى خداوند تبارک و تعالى و این همان ویژگى است که‏فرهنگ قرآنى را از جاهلیتهاى فلسفه یونان که بدون توجّه به آیات‏خدا در ذات او تعمّق مى‏کنند جدا مى‏سازد و لذا در گمراهى عمیقى‏گرفتار آمده‏اند.
خداوند مى‏فرماید: )لَاتُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِیفُ‏الْخَبِیرُ (74)) "چشمها او را نمى‏بینند و او بینندگان را مى‏بیند و او دقیق و آگاه‏است" پیش از آن که سخن درباره خدا را به پایان ببریم شایسته است‏این حقیقت را دریابیم که تفکّر در حیات، ما را بدان جا مى‏رساند که‏هریک از پدیده‏هاى زندگى چنان مناسب اندازه‏گیرى شده است تاهدف مشخّصى را تحقّق بخشد که خود دلالت بر این دارد که همه‏پدیده‏ها براى هدف مشخّصى آفریده شده‏اند و این ما را تنها به‏حکمت بالغه خداوند نمى‏رساند، بلکه عقلایى بودن زندگى را نیزدربردارد، هیچ وجبى از این آفرینش گسترده و هیچ نظامى در این‏هستى برپا نشده مگر براى حکمتى معیّن.
نگاه قرآن به "هدفدار بودن زندگى انسان" از حکمت تامّه خداوندسرچشمه مى‏گیرد و لذا زندگى بیهوده و بازیچه نیست که خداوندسبحان قصد بازى یا تنبیه را داشته باشد. بلکه انسان را آفریده و او راپرداخته و راهها را به او رهنمون نموده و هموار ساخته است تاخاضع و تابع پرداخته خداوندى باشد و به رستگارى دست یابد ولى‏در صورتى که عکس آن را اختیار کند به درّه‏اى بس عمیق سقوطخواهد کرد و اگر چه انسان خاضع فشار و سختیهاى پى درپى زندگى‏را به جان مى‏خرد ولى در آخرت خداوند پاداش کسانى را که ایمان‏آورده‏اند باغهایى قرار خواهد داد که نهرها در آن جریان دارد و در آن‏همیشه باقى هستند.
هدفدار بودن زندگى ما را به ضرورت حساب معتقد مى‏سازدوچون در دنیا حساب دقیق و قاطعى براى انسان نمى‏یابیم چشم به‏آخرت مى‏دوزیم، جایى که هر کافرى حساب سخت خود را پس‏خواهد داد و کیفر کامل خویش را دریافت خواهد کرد.
بنابراین شناخت روز واپسین ناشى از شناخت خدا و مشخّصاًشناخت دو صفت حکمت و قدرت در اوست، زیرا حکمت، همان‏چیزى است که ما را به ضرورت آخرت مى‏رساند و قدرت، ما را به‏امکان آن رهنمون مى‏نماید. پرداختن قرآن به قیامت از این دو زاویه‏صورت مى‏گیرد و از آن جا که دو صفت حکمت و قدرت در خداونددر حدّ کمال است لذا شناخت او از رستاخیز و دقّت حسابرسى در آن‏روز افزایش مى‏یابد. حال آیاتى چند از قرآن کریم را از نظر مى‏گذارنیم:
1 - )وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ (75)).
"جن و انس را جز براى پرستش خود نیافریده‏ام."
2 - )أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاکُمْ عَبَثاً وَأَنَّکُمْ إِلَیْنَا لاَ تُرْجَعُونَ(76)).
"آیا پندارید که شما را بیهوده آفریده‏ایم و شما به نزد ما باز گردانده‏نمى‏شوید؟"
3 - )وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ * لَوْ أَرَدْنَا أَن نَتَّخِذَلَهواً لَاتَّخَذْنَاهُ مِن لَدُنَّا إِن کُنَّا فَاعِلِینَ * بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَاهُوَ زَاهِقٌ وَلَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ(77)).
"این آسمان و زمین و آنچه را میان آن دواست به بازیچه نیافریده‏ایم. اگرمى‏خواستیم سرگرمى و بازیچه‏اى انتخاب کنیم چیزى مناسب خود انتخاب‏مى‏کردیم. بلکه حقّ را بر سر باطل مى‏زنیم تا آن را درهم کوبد و باطل نابودشونده است و واى بر شما از آنچه به خدا نسبت مى‏دهید."
4 - )إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لَآیاتٍ لَأُوْلِی‏الْأَلْبَابِ * الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَاماً وَقُعُوداً وَعَلَى‏ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ‏السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ(78)).
"هر آینه در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز، خردمندان راعبرتهاست. آنان که خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو خفته، یاد مى‏کنند و درآفرینش آسمانها و زمین مى‏اندیشند: اى پروردگار ما، این جهان را به بیهوده‏نیافریده‏اى، تو منزّهى، ما را از عذاب آتش بازدار."
پس هدف از آفرینش عبادت و تسلیم در برابر قوانین هستى‏وحیات است که خداوند آنها را برقرار ساخته است و هدف لهوولعب نیست، لهو و لعبى که با آنچه ما در آثار حکمت و نشانه‏هاى‏هدفدار مشاهده مى‏کنیم اختلاف اساسى دارد، مسیر زندگى خودگواه حقانیّتش است و این که باطل در آن راهى ندارد پس در حقیقت‏عاملى وجود ندارد که ما را وادارد تا هدف زندگى را لهو و لعب بدانیم‏زیرا لهو و لعب نوعى باطل است که خداوند آن را سرکوب کرده‏وفناپذیر ساخته است.
تنها اندیشمندانند که نشانه‏هاى زندگى ولطف وتدبیر واندازه‏گیرى‏دقیق آن را در شب و روز در مى‏یابند زیرا آنها از آیات ونشانه‏هاى‏هستى به ذکر خدا گذر مى‏کنند و قیام و قعودى ندارند جز آن که توجّه‏جدیدى به خدا دارند و به همین سبب در اهداف حکیمانه آفرینش‏آسمانها و زمین مى‏اندیشند و چنین مى‏گویند: خداوندا! این هستى‏را به باطل نیافریده‏اى و هرچه در آن نهاده‏اى حقّ است و هدف‏مشخّصى را دنبال مى‏کند، آیا مجموع هستى باطل است؟ پاک‏ومنزّهى از چنین کارى، هرگز چنین نیست، پس بارالها هنگامى که مارا بحقّ محاسبه کردى به آتشت معذّب مدار، این صحیح است که هم‏اکنون اعمال ما را حسابى نیست ولى آیا مى‏توانیم در میان همه‏مخلوقات تنها ما از هدف آفرینش بگریزیم؟ هرگز.
از دو صفت حکمت و قدرت در خداوند سبحان به ضرورت‏وامکان رسالت آسمانى نیز پى مى‏بریم. از آن جا که خدا حکیم است‏لذا مردم را نمى‏آفریند تا عذابشان کند و عذابشان نمى‏کند تا آن‏امورى را که باید از آن تقوا پیشه کنند و بپرهیزند روشن سازد و از آن‏جا که خداوند قادر است پیامبرانى را از خود آنها برایشان برانگیزد که‏آنها را به خشنودى خدایشان هدایت کنند لذا پى مى‏بریم که خداوندعملاً پیامبرانى را برانگیخته که به محمّد بن عبداللَّه‏صلى الله علیه وآله ختم شده‏است. ولى با رحلت پیامبرصلى الله علیه وآله مردم همچنان نیازمند هدایتگرانى‏فرخنده وخجسته یعنى ائمّه اطهارعلیهم السلام باقى ماندند. و به همین سبب‏خداوند در قرآن مى‏فرماید:
1 - )یَا أَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ عَلَى‏ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ‏أَن تَقُولُوا مَا جَاءَنَا مِنْ بَشِیرٍ وَلاَ نَذِیرٍ فَقَدْ جَاءَکُمْ بَشِیرٌ وَنَذِیرٌ وَاللَّهُ عَلَى‏کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ (79)).
"اى اهل کتاب! فرستاده ما در دورانى که پیامبرانى نبودند مبعوث شد تاحقّ را بر شما آشکار کند و نگویید که مژده دهنده و بیم دهنده‏اى بر ما مبعوث‏نشده است. اینک آن مژده دهنده و بیم دهنده آمده است و خدا بر هر چیزتواناست."
2 - )یَاأَهْلَ الْکِتَابِ قَدْ جَاءَکُمْ رَسُولُنَا یُبَیِّنُ لَکُمْ کَثِیراً مِمَّا کُنتُمْ تُخْفُونَ‏مِنَ الْکِتَابِ وَیَعْفُوا عَن کَثِیرٍ قَدْ جَاءَکُم مِنَ اللَّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ * یَهْدِی بِهِ اللَّهُ‏مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَیُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیَهْدِیهِمْ‏إِلَى‏ صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ(80)).
"اى اهل کتاب! پیامبر ما نزد شما آمد تا بسیارى از کتاب خدا را که پنهان‏مى‏داشتید برایتان بیان کند و از بسیارى درگذرد و از جانب خدا نورى و کتابى‏صریح و آشکار بر شما نازل شده است. تا خدا بدان هر کس را که درپى‏خشنودى اوست به راههاى سلامت هدایت کند و به فرمان خود از تاریکى به‏روشناییشان ببرد و آنان را به راه راست هدایت کند."
مشیّت خداوند رحیم حکم کرده است که با حکمت بالغه‏اش‏نعمت را بر انسان تمام گرداند و بشر را بیهوده نیافریند و به همین‏سبب حجّت را با فرستادن رسولى بشیر و نذیر بر انسان تمام کرده‏است تا نگوید: خداوندا، اگر رسولى به سوى من مى‏فرستادى‏هدایت مى‏یافتم.
رسول وسیله هدایت براى کسى است که نفس خود را رام گرداندو از خشنودى خدا و راههاى صلح و سلام و شناختى که راه مستقیم‏است پیروى کند.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد