آداب امر به معروف و نهی از منکر


آداب امر به معروف و نهی از منکر

(( بسم اللّه الرحمن الرحیم ))


سپاس خداوندى را که هیچ کتابى را نتوان گشود جز به ستایش او و نعمتها را نتوان طلبید مگر به وسیله کرم ، بزرگوارى و بخشندگى وى .

درود بر سرور پیامبران حضرت محمّد صلى اللّه علیه و اله فرستاده و بنده خدا و بعد از او بر خاندان پاک و پاکیزه اش باد.

بارى ، امر به معروف و نهى از منکر بزرگترین محور دین و مساءله مهمى است که براى آن ، خداوند تمام پیامبران را برانگیخت . چنانکه اگر بساط امر به معروف و نهى از منکر بر چیده و از نظر عملى و علمى مهمل گذارده شده بود، نبوت بیهوده مى گشت و دیانت نابود مى شود، سستى و گمراهى و جهل و فساد همه را فرا مى گرفت ، کج اندیشى فراگیر مى شد و شهرها ویران و مردمان هلاک مى گشتند و هر چند آن واقعه اى که از آن بیم داریم ، واقع مى شد اما چه بسا مردم تا روز قیامت از هلاک خود آگاه نمى شدند، بنابراین ؛ ععع انا للّه و انا الیه راجعون ، )) زیرا از نظر علمى و علمى آثار این محور نابود شده و حقیقت و نشانه اش محو گردیده و نیرنگ آدمیان بر دلها چیره شده و مراقبت خداوند از دلها رخت بربسته و مردم در پیروى از مردم از هوى و هوس همچون چهارپایان افسار گسیخته شده اند و مؤ من راستین که ملامت کننده اى او را از راه خدا باز ندارد، در پهناى گیتى کمیاب گشته است . پس هر که در جبران این سستى و پر کردن این شکاف تلاش ‍ کند، یا در عمل عهده دار آن شود و یا اقدام در اجراى آن کند، با این هدف که این سنت از میان رفته را بازسازى کند و بر آن اهتمام بورزد و در راه زنده کردن آن دامن همت بر کمر زند، چنین شخصى از میان مردم براى احیاى سنتى که سرانجام روزگار به نابودى آن انجامیده ، از خود گذشتگى کرده و مصمم به تقربى شده که تمام مراتب قرب در برابر آن ناچیز است ، و اکنون ما آگاهى و اطلاع از آن را در چهار باب شرح مى دهیم :

باب اول در وجوب و فضیلت امر به معروف و نهى از منکر.

باب دوم در ارکان و شرایط امر به معروف و نهى از منکر.

باب سوم در موارد انجام آن و بیان منکراتى که عادت معمول شده است .

باب چهارم در امر به معروف و نهى از منکر فرمانروایان .
در وجوب و فضیلت امر به معروف و نهى از منکر و نکوهش ترک آنها

(( بسم اللّه الرحمن الرحیم ))

سپاس خداوندى را که هیچ کتابى را نتوان گشود جز به ستایش او و نعمتها را نتوان طلبید مگر به وسیله کرم ، بزرگوارى و بخشندگى وى .

درود بر سرور پیامبران حضرت محمّد صلى اللّه علیه و اله فرستاده و بنده خدا و بعد از او بر خاندان پاک و پاکیزه اش باد.

بارى ، امر به معروف و نهى از منکر بزرگترین محور دین و مساءله مهمى است که براى آن ، خداوند تمام پیامبران را برانگیخت . چنانکه اگر بساط امر به معروف و نهى از منکر بر چیده و از نظر عملى و علمى مهمل گذارده شده بود، نبوت بیهوده مى گشت و دیانت نابود مى شود، سستى و گمراهى و جهل و فساد همه را فرا مى گرفت ، کج اندیشى فراگیر مى شد و شهرها ویران و مردمان هلاک مى گشتند و هر چند آن واقعه اى که از آن بیم داریم ، واقع مى شد اما چه بسا مردم تا روز قیامت از هلاک خود آگاه نمى شدند، بنابراین ؛ ععع انا للّه و انا الیه راجعون ، )) زیرا از نظر علمى و علمى آثار این محور نابود شده و حقیقت و نشانه اش محو گردیده و نیرنگ آدمیان بر دلها چیره شده و مراقبت خداوند از دلها رخت بربسته و مردم در پیروى از مردم از هوى و هوس همچون چهارپایان افسار گسیخته شده اند و مؤ من راستین که ملامت کننده اى او را از راه خدا باز ندارد، در پهناى گیتى کمیاب گشته است . پس هر که در جبران این سستى و پر کردن این شکاف تلاش ‍ کند، یا در عمل عهده دار آن شود و یا اقدام در اجراى آن کند، با این هدف که این سنت از میان رفته را بازسازى کند و بر آن اهتمام بورزد و در راه زنده کردن آن دامن همت بر کمر زند، چنین شخصى از میان مردم براى احیاى سنتى که سرانجام روزگار به نابودى آن انجامیده ، از خود گذشتگى کرده و مصمم به تقربى شده که تمام مراتب قرب در برابر آن ناچیز است ، و اکنون ما آگاهى و اطلاع از آن را در چهار باب شرح مى دهیم :

باب اول در وجوب و فضیلت امر به معروف و نهى از منکر.

باب دوم در ارکان و شرایط امر به معروف و نهى از منکر.

باب سوم در موارد انجام آن و بیان منکراتى که عادت معمول شده است .

باب چهارم در امر به معروف و نهى از منکر فرمانروایان .
در وجوب و فضیلت امر به معروف و نهى از منکر و نکوهش ترک آنها

دلیل به این مطلب ، بعد از اجماع امت اسلامى و عنایت عقلهاى سالم بر آن ، آیات و اخبار و آثار وارد شده است .

اما آیات ، قول خداى تعالى : (( و لتکن منکم امة یدعون الى الخیر و یاءمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون . )) (۲۷۶) در آیه فوق به طور وضوح ، وجوب آمده است ، زیرا کلمه (( ((والتکن )) )) امر است و ظاهر امر ایجاب است و در این آیه توضیحى است مبنى بر این که رستگارى منوط بر آن است ، زیرا به طور حصر بیان کرده و فرموده است : (( و اولئک هم المفلحون . )) و نیز در آیه آمده است که این عمل واجب کفایى است نه واجب عینى ، زیرا وقتى که گروهى اقدام کردند، از دیگران ساقط مى گردد، چون نفرموده است که همگى امر به معروف کنید، بلکه فرموده است : ((باید جمعى از میان شما دعوت به نیکى کنند.)) بنابراین هرگاه یک فرد و یا جمعى اقدام کنند، تکلیف از دیگران برداشته شده و رستگارى از آن کسانى خواهد بود که امر به معروف کرده اند ولى اگر تمام مردم از آن خوددارى کنند ناگزیر گناه متوجه تمام کسانى است که توانایى انجام آن را داشته اند.

خداى تعالى فرموده است : (( لیسوا سواء من اهل الکتاب امة قائمة یتلون آیات اللّه آباء اللیل و هم یسجدون ، یؤ منون باللّه و الیوم الا خر و یاءمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یسارعون فى الخیرات و اولئک من الصالحین . )) (۲۷۷)

در این آیه خداى متعال صالح بودن آنان را به صرف داشتن ایمان به خدا و روز واپسین گواهى نکرده است ، بلکه امر به معروف و نهى از منکر را نیز بر آن افزوده است .

خداى تعالى فرموده است : (( و المؤ منون و المؤ منات بعضهم اولیاء بعض یاءمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلوة . )) (۲۷۸) مؤ منان را به انجام امر به معروف وصف کرده است . پس کسى که امر به معروف را ترک کند از جمع مؤ منان توصیف شده در این آیه خارج است .

خداى تعالى فرموده است : (( لعن الذین کفروا من بنى اسرائیل على لسان داوود و عیسى بن مریم ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون ، کانوا لا یتناهون عن منکر فعلوه لبئس ما کانوا یفعلون . )) (۲۷۹)

این نهایت سرزنش است ، زیرا آنان را به علت ترک ((نهى از منکر)) سزاوار لعن و نفرین دانسته است .

و خداى تعالى فرموده است : (( کنتم خیر امة اخرجت للناس تاءمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر. )) (۲۸۰)

این سخن دلیل بر فضیلت امر به معروف است ، زیرا بیانگر آن است که ایشان بدان وسیله بهترین امت بودند.

و خداى تعالى فرماید: ععع فلما نسوا ما ذکروا انجینا الذین ینهون عن السوء و اخذنا الذین ظلموا بعذاب بئیس بما کانوا یفسقون . )) (۲۸۱)

به این ترتیب بیان کرده است که ایشان به دلیل نهى از بدى نجات یافتند. و این خود نیز دلیل بر وجوب (نهى از منکر) است .

خداى تعالى فرموده است : (( الذین ان مکناهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزکوة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر. )) (۲۸۲)

در این آیه خداى متعال ، امر به معروف و نهى از منکر را در شمار صفات نیکان و مؤ منان ، با نماز و زکات برابر کرده است .

خداى تعالى فرماید: (( تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان .)) (۲۸۳)

این دستور قاطعى است ، و معناى تعاون ، واداشتن دیگران به یارى رساندن به امر خیر و هموار کردن راه خیر و مسدود کردن راه هاى شر و تجاوز، در حد امکان است .

خداى تعالى فرموده است : (( لولا ینهیهم الربانیون و الاحبار عن قولهم الاثم و اکلهم السحت لبئس ما کانوا یصنعون . )) (۲۸۴) خداوند در این آیه بیان کرده است که آنان به دلیل ترک نهى از منکر، گناه کرده اند.

خداى تعالى فرموده : (( فلو کان من القرون من قبلکم اولوا بقیة ینهون عن الفساد فى الارض الا قلیلا ممن انجینا... )) (۲۸۵)

در این آیه خداوند بیان داشته است که همه آنان را، به جز اندکى که از فساد در روى زمین جلوگیرى مى کردند، هلاک کرده است .

و خداى تعالى فرموده است : (( یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط شهداء للّه و لو على انفسکم اوالوالدین و الاقربین . )) (۲۸۶)

این مطلب همان امر به معروف به پدر و مادر و خویشاوندان است .

خداى تعالى فرماید: (( لا خیر فى کثیر من نجویهم الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بین الناس و من یفعل ذلک ابتغاء مرضات اللّه فسوف نؤ تیه اجرا عظیما. )) (۲۸۷)

و خداى تعالى فرموده است : (( و ان طائفتان من المؤ منین اقتتلوا فاصلحوا بینهما...)) (۲۸۸)

اصلاح همان جلوگیرى از تجاوز و بازگرداندن به طاعت خداست ، و اگر متجاوز برنگشت ، خداوند دستور به مبارزه با او را داده و فرموده است : (( فقاتلوا التى تبغى حتى تفیى ء الى امر اللّه . )) (۲۸۹)

و این همان نهى از منکر است .

اما اخبار: از پیامبر صلى اللّه علیه و اله نقل شده که فرمود: ((هیچ گروهى نیستند که مرتکب گناهى شوند و در میان ایشان کسى باشد که بتواند آنها را نهى از منکر کند و نکند، مگر این که بزودى خداوند همه آنها را به عذابى از جانب خود گرفتار مى سازد.)) (۲۹۰)

از ابوثعلبه خشنى نقل کرده اند که وى از رسول خدا صلى اللّه علیه و اله درباره تفسیر این آیه مبارکه پرسید: (( ((لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم .)) )) (۲۹۱)

پیامبر صلى اللّه علیه و اله مى فرماید: ((اى ابوثعلبه ، امر به معروف و نهى از منکر کن و هرگاه دیدى که مردم به دنبال حرص و آز هستند و از هواى نفس ‍ پیروى مى کنند و دنیا را برگزیده اند و هر صاحب نظرى ، فریفته نظر خویش ‍ است ، مواظب خودت باش و توده مردم را رها کن ، زیرا در پى شما آشوبهایى مانند پاره هاى تیره شب است ، کسى که در آن اوقات به دست آویزى همچون دست آویز شما چنگ زند، اجر و مزد پنجاه تن از شما را دارد. گفتند: یا رسول اللّه ، آیا اجر پنجاه تن از آن مردم را؟ فرمود: بلکه از شما را که نیکوکارى را یارى مى کند در حالى که آنها نمى کنند.)) (۲۹۲)

از ابن مسعود درباره تفسیر این آیه پرسیدند، او گفت : اینک زمان تفسیر آن نیست ، امروز متن آیه قابل قبول است و لیکن نزدیک است که زمان تفسیر آن فرا رسد؛ آن وقت شما امر به معروف مى کنید، با شما چنین و چنان عمل مى کنند و سخن مى گویید، کسى از شما نمى پذیرد، در آن زمان است که ((باید به خود بپردازید و هنگامى که شما هدایت یافتید، گمراهى کسانى که گمراه شده اند به شما زیانى نمى رساند.)) (۲۹۳)

رسول خدا صلى اللّه علیه و اله فرمود: ((باید امر به معروف و نهى از منکر کنید اگر نه خداوند بدکاران شما را به شما مسلط مى کند و از آن پس نیکان شما هر چه دعا مى کنند، مستجاب نمى شود.)) (۲۹۴) مقصود این است که هیبت و شکوه آنان در نظر اشرار از بین مى رود در نتیجه اهمیتى به آنها نمى دهند و از آنها نمى ترسند.

پیامبر صلى اللّه علیه و اله فرمود: ((اى مردم ! خداى تعالى مى فرماید: اى مردم ! باید امر به معروف و نهى از منکر کنید، پیش از آن که دعا کنید و مستجاب نشود.)) (۲۹۵)

آن حضرت مى فرماید: ((کارهاى نیک در برابر جهاد در راه خدا به قدر آب دهان انداختن در دریایى ژرف است ، و تمام اعمال نیکو و جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منکر بیش از آب دهان در برابر اقیانوسى ژرف نمى باشد.)) (۲۹۶)

پیامبر صلى اللّه علیه و اله فرمود: ((همانا خداى تعالى از بنده مى پرسد: چه باعث شد که منکر را دیدى و نهى از منکر نکردى ؟ هرگاه خداوند دلیلى را به بنده اش تلقین کند، مى گوید: پروردگارا! به تو اعتماد ورزیدم و از مردم فاصله گرفتم .))(۲۹۷)

آن حضرت فرمود: ((مبادا میان معابر و بر رهگذرها بنشینید، گفتند: ما ناگزیر از نشستنیم ، زیرا رهگذرها انجمن ماست و در آنجاها گفتگو مى کنیم . فرمود: اگر نمى خواهید این مکانها را ترک کنید پس حق آن را ادا کنید، عرض کردند: حق راه چیست ؟ فرمود: چشم پوشیدن (از نامحرم ) و آزار نرساندن (به مردم ) و جواب سلام (دیگران ) را دادن و امر به معروف و نهى از منکر.))(۲۹۸)

پیامبر صلى اللّه علیه و اله فرمود: ((تمام سخنان فرزند آدم به زیان اوست نه به سود او، جز امر به معروف یا نهى از منکر و ذکر خدا.))(۲۹۹)

آن حضرت فرمود: ((همانا خداوند خواص را به واسطه گناهان عامه مردم عذاب نمى کند مگر این که منکرى بین آنها ظاهر شود در حالى که خواص ‍ مى توانند نهى از منکر بکنند ولى نکنند.))(۳۰۰)

ابوامامه باهلى از پیامبر صلى اللّه علیه و اله نقل کرده است که فرمود: ((چگونه خواهید بود وقتى که زنان شما سرکشى کنند و جوانانتان فاسق شوند و شما جهاد را ترک کنید؟ عرض کردند: یا رسول اللّه ، آیا چنین چیزى شدنى است ؟ فرمود: آرى ، به خدایى که جان من در اختیار اوست بدتر از آن خواهد شد، پرسیدند: یا رسول اللّه ، بدتر از آن چیست ؟ فرمود: چگونه خواهید بود وقتى که امر به معروف و نهى از منکر نکنید؟ عرض کردند: یا رسول اللّه ، مگر چنان چیزى مى شود؟ فرمود: آرى ، قسم به آن جان من در دست اوست ، بدتر از آن خواهد شد، عرض کردند: بدتر از آن چیست ؟ فرمود: چگونه خواهید بود وقتى که معروف را منکر و منکر را معروف ببینید؟ گفتند: یا رسول اللّه آیا چنین چیزى ممکن است ؟ فرمود: آرى سوگند به آن که جان من در اختیار اوست بدتر از آن خواهد شد، گفتند: بدتر از آن چیست ؟ فرمود: چگونه خواهد بود وقتى که امر به منکر و نهى از معروف کنید، گفتند: یا رسول اللّه ، آیا چنین چیزى مى شود؟ فرمود: آرى قسم به خدایى که جان من در دست اوست ، بدتر از آن هم خواهد شد، خداى تعالى مى فرماید: به ذات مقدسم سوگند خورده ام آنان را به آشوبى گرفتار سازم که شخص بردبار هم سرگردان بماند.))(۳۰۱)

عکرمه از ابن عباس نقل کرده که گفت : ((رسول خدا صلى اللّه علیه و اله فرموده : مبادا نزد مردى بایستید که مظلومى را مى کشد، زیرا لعنت خدا بر کسى نازل مى شود که در آن وقت حاضر باشد و از او دفاع نکند.))(۳۰۲)

رسول خدا صلى اللّه علیه و اله فرمود: ((سزاوار نیست براى کسى که در جایى شاهد حقى باشد مگر این که آن حق را بازگو کند زیرا گفتن حق نه باعث جلو آمدن اجل او مى شود و نه هرگز او را از روزى حتمى خود محروم مى سازد.))(۳۰۳)

این دو حدیث دلیل آن است که ورود به خانه هاى ظالمان و فاسقان جایز نیست و حضور در جاهایى که منکر را در آنها مى بیند و توان از بین بردن آن را ندارد روا نمى باشد، زیرا فرموده است بر کسى که در این قبیل جاها حاضر باشد لعنت خدا نازل مى شود، و مشاهده منکر در جایى که نیازى به رفتن وى نبوده ، با این بهانه که قدرت جلوگیرى نداشته جایز نیست ، از این رو جمعى از گذشتگان گوشه گیرى را برگزیدند به آن دلیل که منکر را در بازارها و جشنها و انجمن ها مى دیدند در حالى که نمى توانستند جلوگیرى کنند و این امر خود دورى از مردم را مى طلبید.

ابن مسعود مى گوید: رسول خدا صلى اللّه علیه و اله فرمود: ((خداوند هیچ پیامبرى را مبعوث نکرده مگر آن که یارانى داشته است ، آن پیامبر تا وقتى که خدا مى خواست بین ایشان مى ماند و در میان آنها به کتاب خدا و فرمان او عمل مى کرد، تا خداوند پیامبرش را از دنیا مى برد، آن یاران به کتاب خدا و فرمان او و سنت پیامبرش عمل مى کردند و چون آنان منقرض مى شدند، پس از آنها گروهى بالاى منبرها مى رفتند آنچه مى دانستند مى گفتند و آنچه را بد مى دانستند خود عمل مى کردند، پس هرگاه چنان زمانى را درک کردید، بر هر مؤ منى لازم است که با دستش جهاد و مبارزه کند، اگر نتوانست با زبانش و اگر با زبان هم نتوانست پس به قلبش (ناراحت شود)؛ اسلام چیزى جز این نیست .))(۳۰۴)

ابن مسعود مى گوید: مردم روستایى مرتکب گناه مى شدند و چهار نفر بودند که نهى از منکر مى کردند یکى از آنها به پا خاست و گفت : شما چنین و چنان مى کنید و شروع کرد به نهى از منکر و بازگو کردن عمل زشتى که مرتکب مى شدند و آنها جواد رد مى دادند و از کارهاى خود دست بر نمى داشتند، در نتیجه یکدیگر را دشنام مى دادند، و او به مبارزه با آنها برخاست و آنها بر او غالب شدند.

پس کناره گیرى کرد و گفت : خدایا! من آنها را نهى از منکر کردم اطاعت نکردند، دشنام دادم ، آنها هم مرا دشنام دادند با آنها جنگیدم بر من غالب شدند، آنگاه به راه خود رفت ، سپس دیگرى قیام کرد و آنها را نهى از منکر نمود، اطاعت نکردند، پس به آنها دشنام داد، آنها نیز او را دشنام دادند، در نتیجه گوشه گیرى کرد و گفت : خدایا! من آنها را نهى از منکر کردم ، اطاعت نکردند و دشنام دادم ، آنها نیز مرا دشنام دادند و اگر با ایشان مى جنگیدم بر من غالب مى شدند، آنگاه سومین نفر قیام کرد و آنها را نهى از منکر نمود و آنها اطاعت نکردند و او از ایشان کناره گرفت و گفت : پروردگارا! من آنها را نهى از منکر کردم ولى آنها از من اطاعت نکردند و اگر دشنام مى دادم ، آنها نیز به من دشنام مى دادند و اگر مبارزه مى کردم بر من غالب مى شدند و بعد به راه خود رفت ، سپس چهارمى قیام کرد و گفت : خداوندا! اگر من آنها را نهى از منکر مى کردم نافرمانى مى کردند و اگر دشنام مى دادم ، دشنام مى دادند و اگر با آنها مى جنگیدم بر من غالب بودند و بعد رفت . ابن مسعود مى گوید: از میان شما نظیر این چهارمین نفر، با وجود این که مقام او پست تر از همه بود، نیز کم است !

ابن عباس مى گوید: ((به رسول خدا عرض شد: آیا مردم قریه اى که در میان آنها افراد صالح وجود دارند، هلاک مى شوند؟ فرمود: آرى ، گفتند: چرا یا رسول اللّه ؟ فرمود: به دلیل این که گنهکاران را مى بینند و در برابر نافرمانیهاى خداى عزوجل ساکت مى مانند.))(۳۰۵)

فصل :

مى گویم :

از طریق خاصه (شیعه ) روایتى از امام باقر علیه السلام در کافى آمده است که مى فرماید: ((در آخر الزمان گروهى مورد اطاعت دیگرانند که در میان آنها عده اى نوخاستگان نادان ریا مى ورزند و به زهد و عبادت خودنمایى مى کنند. امر به معروف و نهى از منکر را واجب نمى دانند مگر وقتى که ایمن از ضرر باشند و براى یافتن راه هاى جواز و بهانه در پى لغزشها و عمل نادرست دانشمندان هستند. تا وقتى که به نماز و روزه رو مى آورند که به جان و مالشان صدمه اى نزند و اگر نماز به فعالیتهاى مالى و بدنى آنها ضرر داشته باشد به یقین آن را ترک مى گویند همان طور که بالاترین و ارزنده ترین واجبات را ترک کرده اند، زیرا امر به معروف و نهى از منکر واجب بزرگى است که بدان وسیله تمام واجبات انجام مى گیرد، آن وقت است که خشم خداى تعالى بر ایشان کامل مى شود و عذابش همه را فرا مى گیرد و در نتیجه نیکان ، در سراى تبهکاران و خردسالان ، در خانه بزرگسالان از بین مى روند.

براستى که امر به معروف و نهى از منکر راه پیامبران و روش صالحان است واجبى است بزرگ که بدان وسیله تمام واجبات به پا داشته مى شود و راه هاى دین از بدعتها و انحرافها ایمن مى گردد و کسبها حلال مى شود و حقوق مردم بازگردانده مى شود و زمین آباد مى گردد و از ستمگران انتقام گرفته مى شود و امور دین و دنیا راست مى گردد. بنابراین با دلهایتان نهى از منکر کنید و با زبانتان بگویید و به پیشانى (بدکاران ) بزنید و در راه خدا از ملامت ملامتگران نترسید. اگر پند گرفتند و به راه حق بازگشتند، ایرادى بر ایشان نیست ، ((بلکه ایراد و مجازات بر کسانى است که به مردم ستم مى کنند و در زمین به ناحق ظلم روا مى دارند، براى آنها عذاب دردناکى است .))(۳۰۶) و اگر پند نگرفتند و به راه حق بازنگشتند به تن خود با ایشان مبارزه کنید و با قلبتان از آنها خشمگین باشید. (اما) در پى قدرت و جستجوى ثروت و براى پیروزى بر ایشان ، بر آنان ستم روا مدارید تا تسلیم فرمان خدا شوند و در خط طاعت در آیند. خداى تعالى به حضرت شعیب پیامبر صلى اللّه علیه و اله وحى کرد که صد هزار از قوم تو را هلاک مى کنم ؛ چهل هزار از بدکاران و شصت هزار از نیکان ایشان را، شعیب علیه السلام عرض کرد: پروردگارا! این گروه بدکاران به جاى خود، اما نیکان را چرا؟ خداى تعالى خطاب فرمود: چون ایشان گنهکاران را به حال خود گذاشتند و آنان را از کار زشتشان باز نداشتند و به سبب خشم من خشمگین نشدند.))(۳۰۷)

از امام صادق علیه السلام است که فرمود: ((قداست ندارد آن امتى که در میان آنها حق ضعیف از قوى بدون نگرانى و رنج باز ستانده نشود.))(۳۰۸)

از ابوالحسن علیه السلام نقل شده است که فرمود: ((یا باید امر به معروف و نهى از منکر کنید و یا آن که بدهاى شما بر شما گمارده مى شوند، پس ‍ نیکان شما دعا مى کنند و دعایشان مستجاب نمى گردد.))(۳۰۹)

از امام باقر و امام صادق علیهم السلام نقل شده است : ((واى بر گروهى که اطاعت خدا را در امر به معروف و نهى از منکر نمى کنند.))(۳۱۰)

از امام باقر علیه السلام است که فرمود: ((بد مردمانى هستند آن مردمى که امر به معروف و نهى از منکر را عیب مى دانند.))(۳۱۱)

از امیرالمؤ منین علیه السلام نقل شده است که حمد و ثناى خدا را به جا آورد و گفت : ((بارى کسانى که پیش از شما بودند، به سبب گناهانى که مرتکب مى شدند و عالمان دینى و دانشمندان مسیحى آنان را نهى از منکر نکردند، هلاک شدند و چون در گناهان خود پایدار ماندند و علماى دینى و دانشمندان آنان را از آن رفتار منع نکردند، عذابها بر ایشان فرو ریخت . بنابراین شما امر به معروف و نهى از منکر کنید و بدانید که امر به معروف و نهى از منکر هرگز اجل را نزدیک و روزى را قطع نمى کند، زیرا آنچه خداوند مقرر فرموده همچون قطره اى باران از آسمان به زمین فرود مى آید و به هر کسى به مقدار زیاد یا کم که خدا مقدر کرده است ، مى رسد، پس اگر به کسى از شما مصیبتى در خانواده یا مال و یا جانتان رسید یا آن که از برادر مسلمانى درباره خانواده یا مال و یا جانتان خشونتى (۳۱۲) دیدید، نباید نسبت به او برآشفته شوید، زیرا که فرد مسلمان تا وقتى که مرتکب عمل پستى نشده از خیانت دور است ؛ عملى که هرگاه بین مردم فاش شود شرم مى کند و فرومایگان اصرار به نشر آنها دارند مانند قمارباز برنده اى که در نخستین موفقیت از تیر بازیش انتظار جلب منفعت و دفع ضرر دارد، همچنین شخص مسلمانى که از خیانت دور است ، از خداى تعالى یکى از دو نیکى را انتظار دارد؛ یا دعوت حق را لبیک مى گوید که آنچه نزد خداست براى او بهتر است و یا روزى خدا را مى خواهید براى این که داراى خانواده و ثروت شود و دیانت و شخصیت داشته باشد، زیرا مال و اولاد زراعت دنیا و عمل صالح زراعت آخرت است و گاهى خداوند هر دوى آنها را براى مردمانى فراهم مى آورد.))(۳۱۳)

از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود: ((خداوند دو فرشته به سوى مردم شهرى ، فرستاد تا آن شهر را بر سر مردمش خراب کنند، وقتى که فرشتگان به آن شهر رسیدند، مردى را در حال دعا و تضرع دیدند، یکى از فرشتگان به رفیقش گفت : آیا این شخص را نمى بینى که دعا مى کند؟ او گفت : مى بینم ، اما دستور پروردگارم اجرا مى کنم . آن فرشته گفت : اما من دست به کارى نمى زنم بلکه نزد پروردگارم بر مى گردم . و به درگاه خداوند بازگشت و عرض کرد: پروردگارا! من به آن شهر رسیدم و فلان بنده تو را دیدم که به درگاه تو دعا مى کند و مى نالد. خداوند فرمود: برو و دستورى را که داده بودم اجرا کن ، زیرا او مردى است که هرگز چهره اش را به سبب معصیت من درهم نکشیده است .))(۳۱۴)

از آن حضرت نقل شده است که ((مردى از قبیله خثعم نزد رسول خدا صلى اللّه علیه و اله آمد و عرض کرد: یا رسول اللّه ، بالاترین چیز در اسلام چیست ؟ فرمود: ایمان به خدا عرض کرد: پس از ایمان چیست ؟ فرمود: صله رحم ، گفت : بعد از آن چیست ؟ فرمود: امر به معروف و نهى از منکر، آن مرد پرسید: حال کدام عمل نزد مبغوض تر است ؟ فرمود: شرک به خدا، عرض کرد: بعد از آن چیست ؟ فرمود: قطع رحم ، عرض کرد: بعد از قطع رحم ، چیست ؟ فرمود: امر به معروف و نهى از منکر.))(۳۱۵)

از آن حضرت است که مى گوید: ((امیرالمؤ منین علیه السلام فرموده است : رسول خدا صلى اللّه علیه و اله به ما امر فرمود تا با گنهکاران با چهره درهم کشیده برخورد کنیم .))(۳۱۶)

از آن حضرت نقل شده است که فرمود: ((امر به معروف و نهى از منکر دو مخلوق از آفریده هاى خدایند؛ هر کس آنها را یارى کند، خداوند او را عزیز گرداند و هر که آنها را خوار کند، خداوند او را خوار سازد.))(۳۱۷)

از آن حضرت نقل شده است : ((که هرگاه بر جمعى مى گذشت که با هم در ستیز بودند، از آنها نمى گذشت مگر آن که سه مرتبه با صداى بلند مى فرمود: از خدا بترسید.))(۳۱۸)

از ابوالحسن الرضا علیه السلام است که فرمود: ((رسول خدا صلى اللّه علیه و اله مى فرمود: هرگاه امتم امر به معروف و نهى از منکر را به یکدیگر واگذارند باید به خداوند اعلام جنگ کنند.))(۳۱۹)

از امام صادق علیه السلام نقل شده است که مى گوید: پیامبر صلى اللّه علیه و اله فرمود: چگونه خواهید بود زمانى که زنان شما فاسد و جوانان شما فاسق شوند و امر به معروف و نهى از منکر نکنید؟ عرض شد: یا رسول اللّه ، آیا چنین زمانى خواهد بود؟ فرمود: آرى ، و بدتر از آن هم خواهد شد، چگونه خواهید بود وقتى که امر به منکر کند و نهى از معروف ؟ گفتند: یا رسول اللّه ، آیا چنین چیزى خواهد شد؟ فرمود: آرى ، و بدتر از آن هم خواهد شد، چگونه خواهید بود وقتى که منکر را معروف و معروف را منکر ببینید.))(۳۲۰)

از پیامبر صلى اللّه علیه و اله نقل شده است : ((همانا خداوند مؤ من ضعیف بى دین را دشمن مى دارد، عرض شد: مؤ منى که بى دین باشد، چگونه مؤ من است ؟ فرمود: آن که نهى از منکر نمى کند.))(۳۲۱)

در کتاب تهذیب از امام صادق علیه السلام نقل شده است ، به گروهى از یارانش فرمود: ((بر من لازم است که بى گناهان شما را به جرم مبتلایانتان مؤ اخذه کنم ، چگونه بر من لازم نباشد در حالى که شما از زشتکارى کسى مطلع مى شوید و بر او اعتراض نمى کنید، از او فاصله ، نمى گیرید و او را نمى آزارید تا آن عمل را ترک کند.))(۳۲۲)

امیرالمؤ منین علیه السلام در پایان گفتارى فرمود: ((هر کس نهى از منکر را با قلب ، دست و زبانش ترک کند، مرده اى در بین زنده هاست .))(۳۲۳)

غزالى این سخن امیرالمؤ منین علیه السلام را در بخش آثار به حذیفه نسبت داده و در همانجا از على علیه السلام نقل شده است (۳۲۴) که فرمود: ((نخستین چیزى که باعث غلبه و پیروزى شما مى شود؛ جهاد با دست ، سپس جهاد با زبان و پس از آن جهاد با دلهایتان است که اگر به دل هم امر به معروف و نهى از منکر نشود، آن دل واژگونه و زیر و رو خواهد شد.)) (۳۲۵)
در وجوب و فضیلت امر به معروف و نهى از منکر و نکوهش ترک آنها

دلیل به این مطلب ، بعد از اجماع امت اسلامى و عنایت عقلهاى سالم بر آن ، آیات و اخبار و آثار وارد شده است .

اما آیات ، قول خداى تعالى : (( و لتکن منکم امة یدعون الى الخیر و یاءمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و اولئک هم المفلحون . )) (۲۷۶) در آیه فوق به طور وضوح ، وجوب آمده است ، زیرا کلمه (( ((والتکن )) )) امر است و ظاهر امر ایجاب است و در این آیه توضیحى است مبنى بر این که رستگارى منوط بر آن است ، زیرا به طور حصر بیان کرده و فرموده است : (( و اولئک هم المفلحون . )) و نیز در آیه آمده است که این عمل واجب کفایى است نه واجب عینى ، زیرا وقتى که گروهى اقدام کردند، از دیگران ساقط مى گردد، چون نفرموده است که همگى امر به معروف کنید، بلکه فرموده است : ((باید جمعى از میان شما دعوت به نیکى کنند.)) بنابراین هرگاه یک فرد و یا جمعى اقدام کنند، تکلیف از دیگران برداشته شده و رستگارى از آن کسانى خواهد بود که امر به معروف کرده اند ولى اگر تمام مردم از آن خوددارى کنند ناگزیر گناه متوجه تمام کسانى است که توانایى انجام آن را داشته اند.

خداى تعالى فرموده است : (( لیسوا سواء من اهل الکتاب امة قائمة یتلون آیات اللّه آباء اللیل و هم یسجدون ، یؤ منون باللّه و الیوم الا خر و یاءمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یسارعون فى الخیرات و اولئک من الصالحین . )) (۲۷۷)

در این آیه خداى متعال صالح بودن آنان را به صرف داشتن ایمان به خدا و روز واپسین گواهى نکرده است ، بلکه امر به معروف و نهى از منکر را نیز بر آن افزوده است .

خداى تعالى فرموده است : (( و المؤ منون و المؤ منات بعضهم اولیاء بعض یاءمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلوة . )) (۲۷۸) مؤ منان را به انجام امر به معروف وصف کرده است . پس کسى که امر به معروف را ترک کند از جمع مؤ منان توصیف شده در این آیه خارج است .

خداى تعالى فرموده است : (( لعن الذین کفروا من بنى اسرائیل على لسان داوود و عیسى بن مریم ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون ، کانوا لا یتناهون عن منکر فعلوه لبئس ما کانوا یفعلون . )) (۲۷۹)

این نهایت سرزنش است ، زیرا آنان را به علت ترک ((نهى از منکر)) سزاوار لعن و نفرین دانسته است .

و خداى تعالى فرموده است : (( کنتم خیر امة اخرجت للناس تاءمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر. )) (۲۸۰)

این سخن دلیل بر فضیلت امر به معروف است ، زیرا بیانگر آن است که ایشان بدان وسیله بهترین امت بودند.

و خداى تعالى فرماید: ععع فلما نسوا ما ذکروا انجینا الذین ینهون عن السوء و اخذنا الذین ظلموا بعذاب بئیس بما کانوا یفسقون . )) (۲۸۱)

به این ترتیب بیان کرده است که ایشان به دلیل نهى از بدى نجات یافتند. و این خود نیز دلیل بر وجوب (نهى از منکر) است .

خداى تعالى فرموده است : (( الذین ان مکناهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزکوة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر. )) (۲۸۲)

در این آیه خداى متعال ، امر به معروف و نهى از منکر را در شمار صفات نیکان و مؤ منان ، با نماز و زکات برابر کرده است .

خداى تعالى فرماید: (( تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان .)) (۲۸۳)

این دستور قاطعى است ، و معناى تعاون ، واداشتن دیگران به یارى رساندن به امر خیر و هموار کردن راه خیر و مسدود کردن راه هاى شر و تجاوز، در حد امکان است .

خداى تعالى فرموده است : (( لولا ینهیهم الربانیون و الاحبار عن قولهم الاثم و اکلهم السحت لبئس ما کانوا یصنعون . )) (۲۸۴) خداوند در این آیه بیان کرده است که آنان به دلیل ترک نهى از منکر، گناه کرده اند.

خداى تعالى فرموده : (( فلو کان من القرون من قبلکم اولوا بقیة ینهون عن الفساد فى الارض الا قلیلا ممن انجینا... )) (۲۸۵)

در این آیه خداوند بیان داشته است که همه آنان را، به جز اندکى که از فساد در روى زمین جلوگیرى مى کردند، هلاک کرده است .

و خداى تعالى فرموده است : (( یا ایها الذین آمنوا کونوا قوامین بالقسط شهداء للّه و لو على انفسکم اوالوالدین و الاقربین . )) (۲۸۶)

این مطلب همان امر به معروف به پدر و مادر و خویشاوندان است .

خداى تعالى فرماید: (( لا خیر فى کثیر من نجویهم الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بین الناس و من یفعل ذلک ابتغاء مرضات اللّه فسوف نؤ تیه اجرا عظیما. )) (۲۸۷)

و خداى تعالى فرموده است : (( و ان طائفتان من المؤ منین اقتتلوا فاصلحوا بینهما...)) (۲۸۸)

اصلاح همان جلوگیرى از تجاوز و بازگرداندن به طاعت خداست ، و اگر متجاوز برنگشت ، خداوند دستور به مبارزه با او را داده و فرموده است : (( فقاتلوا التى تبغى حتى تفیى ء الى امر اللّه . )) (۲۸۹)

و این همان نهى از منکر است .

اما اخبار: از پیامبر صلى اللّه علیه و اله نقل شده که فرمود: ((هیچ گروهى نیستند که مرتکب گناهى شوند و در میان ایشان کسى باشد که بتواند آنها را نهى از منکر کند و نکند، مگر این که بزودى خداوند همه آنها را به عذابى از جانب خود گرفتار مى سازد.)) (۲۹۰)

از ابوثعلبه خشنى نقل کرده اند که وى از رسول خدا صلى اللّه علیه و اله درباره تفسیر این آیه مبارکه پرسید: (( ((لا یضرکم من ضل اذا اهتدیتم .)) )) (۲۹۱)

پیامبر صلى اللّه علیه و اله مى فرماید: ((اى ابوثعلبه ، امر به معروف و نهى از منکر کن و هرگاه دیدى که مردم به دنبال حرص و آز هستند و از هواى نفس ‍ پیروى مى کنند و دنیا را برگزیده اند و هر صاحب نظرى ، فریفته نظر خویش ‍ است ، مواظب خودت باش و توده مردم را رها کن ، زیرا در پى شما آشوبهایى مانند پاره هاى تیره شب است ، کسى که در آن اوقات به دست آویزى همچون دست آویز شما چنگ زند، اجر و مزد پنجاه تن از شما را دارد. گفتند: یا رسول اللّه ، آیا اجر پنجاه تن از آن مردم را؟ فرمود: بلکه از شما را که نیکوکارى را یارى مى کند در حالى که آنها نمى کنند.)) (۲۹۲)

از ابن مسعود درباره تفسیر این آیه پرسیدند، او گفت : اینک زمان تفسیر آن نیست ، امروز متن آیه قابل قبول است و لیکن نزدیک است که زمان تفسیر آن فرا رسد؛ آن وقت شما امر به معروف مى کنید، با شما چنین و چنان عمل مى کنند و سخن مى گویید، کسى از شما نمى پذیرد، در آن زمان است که ((باید به خود بپردازید و هنگامى که شما هدایت یافتید، گمراهى کسانى که گمراه شده اند به شما زیانى نمى رساند.)) (۲۹۳)

رسول خدا صلى اللّه علیه و اله فرمود: ((باید امر به معروف و نهى از منکر کنید اگر نه خداوند بدکاران شما را به شما مسلط مى کند و از آن پس نیکان شما هر چه دعا مى کنند، مستجاب نمى شود.)) (۲۹۴) مقصود این است که هیبت و شکوه آنان در نظر اشرار از بین مى رود در نتیجه اهمیتى به آنها نمى دهند و از آنها نمى ترسند.

پیامبر صلى اللّه علیه و اله فرمود: ((اى مردم ! خداى تعالى مى فرماید: اى مردم ! باید امر به معروف و نهى از منکر کنید، پیش از آن که دعا کنید و مستجاب نشود.)) (۲۹۵)

آن حضرت مى فرماید: ((کارهاى نیک در برابر جهاد در راه خدا به قدر آب دهان انداختن در دریایى ژرف است ، و تمام اعمال نیکو و جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منکر بیش از آب دهان در برابر اقیانوسى ژرف نمى باشد.)) (۲۹۶)

پیامبر صلى اللّه علیه و اله فرمود: ((همانا خداى تعالى از بنده مى پرسد: چه باعث شد که منکر را دیدى و نهى از منکر نکردى ؟ هرگاه خداوند دلیلى را به بنده اش تلقین کند، مى گوید: پروردگارا! به تو اعتماد ورزیدم و از مردم فاصله گرفتم .))(۲۹۷)

آن حضرت فرمود: ((مبادا میان معابر و بر رهگذرها بنشینید، گفتند: ما ناگزیر از نشستنیم ، زیرا رهگذرها انجمن ماست و در آنجاها گفتگو مى کنیم . فرمود: اگر نمى خواهید این مکانها را ترک کنید پس حق آن را ادا کنید، عرض کردند: حق راه چیست ؟ فرمود: چشم پوشیدن (از نامحرم ) و آزار نرساندن (به مردم ) و جواب سلام (دیگران ) را دادن و امر به معروف و نهى از منکر.))(۲۹۸)

پیامبر صلى اللّه علیه و اله فرمود: ((تمام سخنان فرزند آدم به زیان اوست نه به سود او، جز امر به معروف یا نهى از منکر و ذکر خدا.))(۲۹۹)

آن حضرت فرمود: ((همانا خداوند خواص را به واسطه گناهان عامه مردم عذاب نمى کند مگر این که منکرى بین آنها ظاهر شود در حالى که خواص ‍ مى توانند نهى از منکر بکنند ولى نکنند.))(۳۰۰)

ابوامامه باهلى از پیامبر صلى اللّه علیه و اله نقل کرده است که فرمود: ((چگونه خواهید بود وقتى که زنان شما سرکشى کنند و جوانانتان فاسق شوند و شما جهاد را ترک کنید؟ عرض کردند: یا رسول اللّه ، آیا چنین چیزى شدنى است ؟ فرمود: آرى ، به خدایى که جان من در اختیار اوست بدتر از آن خواهد شد، پرسیدند: یا رسول اللّه ، بدتر از آن چیست ؟ فرمود: چگونه خواهید بود وقتى که امر به معروف و نهى از منکر نکنید؟ عرض کردند: یا رسول اللّه ، مگر چنان چیزى مى شود؟ فرمود: آرى ، قسم به آن جان من در دست اوست ، بدتر از آن خواهد شد، عرض کردند: بدتر از آن چیست ؟ فرمود: چگونه خواهید بود وقتى که معروف را منکر و منکر را معروف ببینید؟ گفتند: یا رسول اللّه آیا چنین چیزى ممکن است ؟ فرمود: آرى سوگند به آن که جان من در اختیار اوست بدتر از آن خواهد شد، گفتند: بدتر از آن چیست ؟ فرمود: چگونه خواهد بود وقتى که امر به منکر و نهى از معروف کنید، گفتند: یا رسول اللّه ، آیا چنین چیزى مى شود؟ فرمود: آرى قسم به خدایى که جان من در دست اوست ، بدتر از آن هم خواهد شد، خداى تعالى مى فرماید: به ذات مقدسم سوگند خورده ام آنان را به آشوبى گرفتار سازم که شخص بردبار هم سرگردان بماند.))(۳۰۱)

عکرمه از ابن عباس نقل کرده که گفت : ((رسول خدا صلى اللّه علیه و اله فرموده : مبادا نزد مردى بایستید که مظلومى را مى کشد، زیرا لعنت خدا بر کسى نازل مى شود که در آن وقت حاضر باشد و از او دفاع نکند.))(۳۰۲)

رسول خدا صلى اللّه علیه و اله فرمود: ((سزاوار نیست براى کسى که در جایى شاهد حقى باشد مگر این که آن حق را بازگو کند زیرا گفتن حق نه باعث جلو آمدن اجل او مى شود و نه هرگز او را از روزى حتمى خود محروم مى سازد.))(۳۰۳)

این دو حدیث دلیل آن است که ورود به خانه هاى ظالمان و فاسقان جایز نیست و حضور در جاهایى که منکر را در آنها مى بیند و توان از بین بردن آن را ندارد روا نمى باشد، زیرا فرموده است بر کسى که در این قبیل جاها حاضر باشد لعنت خدا نازل مى شود، و مشاهده منکر در جایى که نیازى به رفتن وى نبوده ، با این بهانه که قدرت جلوگیرى نداشته جایز نیست ، از این رو جمعى از گذشتگان گوشه گیرى را برگزیدند به آن دلیل که منکر را در بازارها و جشنها و انجمن ها مى دیدند در حالى که نمى توانستند جلوگیرى کنند و این امر خود دورى از مردم را مى طلبید.

ابن مسعود مى گوید: رسول خدا صلى اللّه علیه و اله فرمود: ((خداوند هیچ پیامبرى را مبعوث نکرده مگر آن که یارانى داشته است ، آن پیامبر تا وقتى که خدا مى خواست بین ایشان مى ماند و در میان آنها به کتاب خدا و فرمان او عمل مى کرد، تا خداوند پیامبرش را از دنیا مى برد، آن یاران به کتاب خدا و فرمان او و سنت پیامبرش عمل مى کردند و چون آنان منقرض مى شدند، پس از آنها گروهى بالاى منبرها مى رفتند آنچه مى دانستند مى گفتند و آنچه را بد مى دانستند خود عمل مى کردند، پس هرگاه چنان زمانى را درک کردید، بر هر مؤ منى لازم است که با دستش جهاد و مبارزه کند، اگر نتوانست با زبانش و اگر با زبان هم نتوانست پس به قلبش (ناراحت شود)؛ اسلام چیزى جز این نیست .))(۳۰۴)

ابن مسعود مى گوید: مردم روستایى مرتکب گناه مى شدند و چهار نفر بودند که نهى از منکر مى کردند یکى از آنها به پا خاست و گفت : شما چنین و چنان مى کنید و شروع کرد به نهى از منکر و بازگو کردن عمل زشتى که مرتکب مى شدند و آنها جواد رد مى دادند و از کارهاى خود دست بر نمى داشتند، در نتیجه یکدیگر را دشنام مى دادند، و او به مبارزه با آنها برخاست و آنها بر او غالب شدند.

پس کناره گیرى کرد و گفت : خدایا! من آنها را نهى از منکر کردم اطاعت نکردند، دشنام دادم ، آنها هم مرا دشنام دادند با آنها جنگیدم بر من غالب شدند، آنگاه به راه خود رفت ، سپس دیگرى قیام کرد و آنها را نهى از منکر نمود، اطاعت نکردند، پس به آنها دشنام داد، آنها نیز او را دشنام دادند، در نتیجه گوشه گیرى کرد و گفت : خدایا! من آنها را نهى از منکر کردم ، اطاعت نکردند و دشنام دادم ، آنها نیز مرا دشنام دادند و اگر با ایشان مى جنگیدم بر من غالب مى شدند، آنگاه سومین نفر قیام کرد و آنها را نهى از منکر نمود و آنها اطاعت نکردند و او از ایشان کناره گرفت و گفت : پروردگارا! من آنها را نهى از منکر کردم ولى آنها از من اطاعت نکردند و اگر دشنام مى دادم ، آنها نیز به من دشنام مى دادند و اگر مبارزه مى کردم بر من غالب مى شدند و بعد به راه خود رفت ، سپس چهارمى قیام کرد و گفت : خداوندا! اگر من آنها را نهى از منکر مى کردم نافرمانى مى کردند و اگر دشنام مى دادم ، دشنام مى دادند و اگر با آنها مى جنگیدم بر من غالب بودند و بعد رفت . ابن مسعود مى گوید: از میان شما نظیر این چهارمین نفر، با وجود این که مقام او پست تر از همه بود، نیز کم است !

ابن عباس مى گوید: ((به رسول خدا عرض شد: آیا مردم قریه اى که در میان آنها افراد صالح وجود دارند، هلاک مى شوند؟ فرمود: آرى ، گفتند: چرا یا رسول اللّه ؟ فرمود: به دلیل این که گنهکاران را مى بینند و در برابر نافرمانیهاى خداى عزوجل ساکت مى مانند.))(۳۰۵)

فصل :

مى گویم :

از طریق خاصه (شیعه ) روایتى از امام باقر علیه السلام در کافى آمده است که مى فرماید: ((در آخر الزمان گروهى مورد اطاعت دیگرانند که در میان آنها عده اى نوخاستگان نادان ریا مى ورزند و به زهد و عبادت خودنمایى مى کنند. امر به معروف و نهى از منکر را واجب نمى دانند مگر وقتى که ایمن از ضرر باشند و براى یافتن راه هاى جواز و بهانه در پى لغزشها و عمل نادرست دانشمندان هستند. تا وقتى که به نماز و روزه رو مى آورند که به جان و مالشان صدمه اى نزند و اگر نماز به فعالیتهاى مالى و بدنى آنها ضرر داشته باشد به یقین آن را ترک مى گویند همان طور که بالاترین و ارزنده ترین واجبات را ترک کرده اند، زیرا امر به معروف و نهى از منکر واجب بزرگى است که بدان وسیله تمام واجبات انجام مى گیرد، آن وقت است که خشم خداى تعالى بر ایشان کامل مى شود و عذابش همه را فرا مى گیرد و در نتیجه نیکان ، در سراى تبهکاران و خردسالان ، در خانه بزرگسالان از بین مى روند.

براستى که امر به معروف و نهى از منکر راه پیامبران و روش صالحان است واجبى است بزرگ که بدان وسیله تمام واجبات به پا داشته مى شود و راه هاى دین از بدعتها و انحرافها ایمن مى گردد و کسبها حلال مى شود و حقوق مردم بازگردانده مى شود و زمین آباد مى گردد و از ستمگران انتقام گرفته مى شود و امور دین و دنیا راست مى گردد. بنابراین با دلهایتان نهى از منکر کنید و با زبانتان بگویید و به پیشانى (بدکاران ) بزنید و در راه خدا از ملامت ملامتگران نترسید. اگر پند گرفتند و به راه حق بازگشتند، ایرادى بر ایشان نیست ، ((بلکه ایراد و مجازات بر کسانى است که به مردم ستم مى کنند و در زمین به ناحق ظلم روا مى دارند، براى آنها عذاب دردناکى است .))(۳۰۶) و اگر پند نگرفتند و به راه حق بازنگشتند به تن خود با ایشان مبارزه کنید و با قلبتان از آنها خشمگین باشید. (اما) در پى قدرت و جستجوى ثروت و براى پیروزى بر ایشان ، بر آنان ستم روا مدارید تا تسلیم فرمان خدا شوند و در خط طاعت در آیند. خداى تعالى به حضرت شعیب پیامبر صلى اللّه علیه و اله وحى کرد که صد هزار از قوم تو را هلاک مى کنم ؛ چهل هزار از بدکاران و شصت هزار از نیکان ایشان را، شعیب علیه السلام عرض کرد: پروردگارا! این گروه بدکاران به جاى خود، اما نیکان را چرا؟ خداى تعالى خطاب فرمود: چون ایشان گنهکاران را به حال خود گذاشتند و آنان را از کار زشتشان باز نداشتند و به سبب خشم من خشمگین نشدند.))(۳۰۷)

از امام صادق علیه السلام است که فرمود: ((قداست ندارد آن امتى که در میان آنها حق ضعیف از قوى بدون نگرانى و رنج باز ستانده نشود.))(۳۰۸)

از ابوالحسن علیه السلام نقل شده است که فرمود: ((یا باید امر به معروف و نهى از منکر کنید و یا آن که بدهاى شما بر شما گمارده مى شوند، پس ‍ نیکان شما دعا مى کنند و دعایشان مستجاب نمى گردد.))(۳۰۹)

از امام باقر و امام صادق علیهم السلام نقل شده است : ((واى بر گروهى که اطاعت خدا را در امر به معروف و نهى از منکر نمى کنند.))(۳۱۰)

از امام باقر علیه السلام است که فرمود: ((بد مردمانى هستند آن مردمى که امر به معروف و نهى از منکر را عیب مى دانند.))(۳۱۱)

از امیرالمؤ منین علیه السلام نقل شده است که حمد و ثناى خدا را به جا آورد و گفت : ((بارى کسانى که پیش از شما بودند، به سبب گناهانى که مرتکب مى شدند و عالمان دینى و دانشمندان مسیحى آنان را نهى از منکر نکردند، هلاک شدند و چون در گناهان خود پایدار ماندند و علماى دینى و دانشمندان آنان را از آن رفتار منع نکردند، عذابها بر ایشان فرو ریخت . بنابراین شما امر به معروف و نهى از منکر کنید و بدانید که امر به معروف و نهى از منکر هرگز اجل را نزدیک و روزى را قطع نمى کند، زیرا آنچه خداوند مقرر فرموده همچون قطره اى باران از آسمان به زمین فرود مى آید و به هر کسى به مقدار زیاد یا کم که خدا مقدر کرده است ، مى رسد، پس اگر به کسى از شما مصیبتى در خانواده یا مال و یا جانتان رسید یا آن که از برادر مسلمانى درباره خانواده یا مال و یا جانتان خشونتى (۳۱۲) دیدید، نباید نسبت به او برآشفته شوید، زیرا که فرد مسلمان تا وقتى که مرتکب عمل پستى نشده از خیانت دور است ؛ عملى که هرگاه بین مردم فاش شود شرم مى کند و فرومایگان اصرار به نشر آنها دارند مانند قمارباز برنده اى که در نخستین موفقیت از تیر بازیش انتظار جلب منفعت و دفع ضرر دارد، همچنین شخص مسلمانى که از خیانت دور است ، از خداى تعالى یکى از دو نیکى را انتظار دارد؛ یا دعوت حق را لبیک مى گوید که آنچه نزد خداست براى او بهتر است و یا روزى خدا را مى خواهید براى این که داراى خانواده و ثروت شود و دیانت و شخصیت داشته باشد، زیرا مال و اولاد زراعت دنیا و عمل صالح زراعت آخرت است و گاهى خداوند هر دوى آنها را براى مردمانى فراهم مى آورد.))(۳۱۳)

از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود: ((خداوند دو فرشته به سوى مردم شهرى ، فرستاد تا آن شهر را بر سر مردمش خراب کنند، وقتى که فرشتگان به آن شهر رسیدند، مردى را در حال دعا و تضرع دیدند، یکى از فرشتگان به رفیقش گفت : آیا این شخص را نمى بینى که دعا مى کند؟ او گفت : مى بینم ، اما دستور پروردگارم اجرا مى کنم . آن فرشته گفت : اما من دست به کارى نمى زنم بلکه نزد پروردگارم بر مى گردم . و به درگاه خداوند بازگشت و عرض کرد: پروردگارا! من به آن شهر رسیدم و فلان بنده تو را دیدم که به درگاه تو دعا مى کند و مى نالد. خداوند فرمود: برو و دستورى را که داده بودم اجرا کن ، زیرا او مردى است که هرگز چهره اش را به سبب معصیت من درهم نکشیده است .))(۳۱۴)

از آن حضرت نقل شده است که ((مردى از قبیله خثعم نزد رسول خدا صلى اللّه علیه و اله آمد و عرض کرد: یا رسول اللّه ، بالاترین چیز در اسلام چیست ؟ فرمود: ایمان به خدا عرض کرد: پس از ایمان چیست ؟ فرمود: صله رحم ، گفت : بعد از آن چیست ؟ فرمود: امر به معروف و نهى از منکر، آن مرد پرسید: حال کدام عمل نزد مبغوض تر است ؟ فرمود: شرک به خدا، عرض کرد: بعد از آن چیست ؟ فرمود: قطع رحم ، عرض کرد: بعد از قطع رحم ، چیست ؟ فرمود: امر به معروف و نهى از منکر.))(۳۱۵)

از آن حضرت است که مى گوید: ((امیرالمؤ منین علیه السلام فرموده است : رسول خدا صلى اللّه علیه و اله به ما امر فرمود تا با گنهکاران با چهره درهم کشیده برخورد کنیم .))(۳۱۶)

از آن حضرت نقل شده است که فرمود: ((امر به معروف و نهى از منکر دو مخلوق از آفریده هاى خدایند؛ هر کس آنها را یارى کند، خداوند او را عزیز گرداند و هر که آنها را خوار کند، خداوند او را خوار سازد.))(۳۱۷)

از آن حضرت نقل شده است : ((که هرگاه بر جمعى مى گذشت که با هم در ستیز بودند، از آنها نمى گذشت مگر آن که سه مرتبه با صداى بلند مى فرمود: از خدا بترسید.))(۳۱۸)

از ابوالحسن الرضا علیه السلام است که فرمود: ((رسول خدا صلى اللّه علیه و اله مى فرمود: هرگاه امتم امر به معروف و نهى از منکر را به یکدیگر واگذارند باید به خداوند اعلام جنگ کنند.))(۳۱۹)

از امام صادق علیه السلام نقل شده است که مى گوید: پیامبر صلى اللّه علیه و اله فرمود: چگونه خواهید بود زمانى که زنان شما فاسد و جوانان شما فاسق شوند و امر به معروف و نهى از منکر نکنید؟ عرض شد: یا رسول اللّه ، آیا چنین زمانى خواهد بود؟ فرمود: آرى ، و بدتر از آن هم خواهد شد، چگونه خواهید بود وقتى که امر به منکر کند و نهى از معروف ؟ گفتند: یا رسول اللّه ، آیا چنین چیزى خواهد شد؟ فرمود: آرى ، و بدتر از آن هم خواهد شد، چگونه خواهید بود وقتى که منکر را معروف و معروف را منکر ببینید.))(۳۲۰)

از پیامبر صلى اللّه علیه و اله نقل شده است : ((همانا خداوند مؤ من ضعیف بى دین را دشمن مى دارد، عرض شد: مؤ منى که بى دین باشد، چگونه مؤ من است ؟ فرمود: آن که نهى از منکر نمى کند.))(۳۲۱)

در کتاب تهذیب از امام صادق علیه السلام نقل شده است ، به گروهى از یارانش فرمود: ((بر من لازم است که بى گناهان شما را به جرم مبتلایانتان مؤ اخذه کنم ، چگونه بر من لازم نباشد در حالى که شما از زشتکارى کسى مطلع مى شوید و بر او اعتراض نمى کنید، از او فاصله ، نمى گیرید و او را نمى آزارید تا آن عمل را ترک کند.))(۳۲۲)

امیرالمؤ منین علیه السلام در پایان گفتارى فرمود: ((هر کس نهى از منکر را با قلب ، دست و زبانش ترک کند، مرده اى در بین زنده هاست .))(۳۲۳)

غزالى این سخن امیرالمؤ منین علیه السلام را در بخش آثار به حذیفه نسبت داده و در همانجا از على علیه السلام نقل شده است (۳۲۴) که فرمود: ((نخستین چیزى که باعث غلبه و پیروزى شما مى شود؛ جهاد با دست ، سپس جهاد با زبان و پس از آن جهاد با دلهایتان است که اگر به دل هم امر به معروف و نهى از منکر نشود، آن دل واژگونه و زیر و رو خواهد شد.)) (۳۲۵)
ارکان و شرایط امر به معروف و نهى از منکر
مى گویم :

چون سخنان غزالى در این باب بر اصول نادرست عامه از قبیل راءى استحسان ، قیاس و استدلال به متشابهات که با یکدیگر متناقض و خود باعث سرگردانى و اشتباه بیشترند، مبتنى مى باشد، از ذکر آنها صرف نظر مى کنیم و خلاصه اى از آنچه را که از امامان معصوممان علیهم السلام به ما رسیده است مى آوریم بخشى از روایات ایشان را در تاءیید و تثبیت مطلب نقل مى کنیم ، (( ان شاء اللّه . ))

با توفیق الهى مى گوییم : امر به واجب ، واجب است و امر به مستحب ، مستحب است و نهى از حرام ، واجب ولى این وجوب و استحباب مخصوص گروه خاصى است و آن طور که غزالى تصور کرده ، شامل یکایک مردم نمى شود بلکه با چهار شرط بر فرد ثابت مى گردد.

۱ - علم به واجب یا مستحب و یا حرام بودن امور، یعنى شناخت معروف یا منکر، به دور از شبهه بنابراین در امور متشابه امر به معروف و نهى از منکر واجب نیست .

۲ - احتمال تاءثیر بنابراین اگر بداند یا احتمال بدهد که اقدامش تاءثیر ندارد، واجب و مستحب نیست ، چون بى فایده است .

۳ - شخص مخاطب امر به معروف و نهى از منکر، بر ادامه عمل خود اصرار داشته باشد اما اگر نشانه اى باشد که آن کار را ترک کرده است ، تکلیف ساقط مى شود، چون دیگر امر به معروف و نهى از منکر بیهوده نیست .

۴ - مفسده اى در پى نداشته باشد، اما اگر احتمال ضرر براى خود یا فردى از مسلمانان را بدهد، تکلیف ساقط مى شود؛ زیرا ضرر و اضرار در دین روا نیست . البته جست و جو جایز نیست ، مانند گوش دادن براى شنیدن صدا و بو کشیدن و بررسى زیر لباس اشخاص و نظیر اینها. و هرگاه این شرایط جمع شد و شخص مطلع تنها بود امر به معروف و نهى از منکر بر او واجب عینى مى شود ولى اگر دو تن بودند و یکى امر یا نهى را آغاز کرد آن دیگرى اگر گمان برد که همکارى او تاءثیرى در زود به نتیجه رسیدن و نفوذ انزجار دارد بر او نیز واجب است اگر نه واجب نیست ؛ زیرا هدف به جاى آوردن معروف و ترک منکر است . پس هرگاه آن دو با عمل یک فرد حاصل گردد تلاش دیگرى بیهوده خواهد بود. و این است معناى قول کسانى که گفته اند: امر به معروف و نهى از منکر واجب کفایى است ولى کسانى که مى گویند این فریضه واجب عینى است آن کسى را در نظر دارند که واجد تمام شرایط باشد، بنابراین مورد اختلاف تنها این است که با اقدام بى اثر اشخاص ، تکلیف امر به معروف و نهى از منکر از افراد جامع شرایط ساقط است یا نه ؟ از مولایمان امام صادق علیه السلام درباره امر به معروف و نهى از منکر سؤ ال شد، آیا بر تمام امت واجب است یا نه ؟ فرمود: نه . پرسیدند: چرا واجب نیست ؟ فرمود: این کار بر عهده شخص نیرومندى است که فرمانش ‍ را ببرند و معروف را از منکر باز شناسد، نه بر کسانى که ناتوانند و خود هدایت نیافته اند و از روى ناآگاهى دیگران را از حق به سوى باطل مى خوانند. و دلیل بر این مطلب سخن خداى تعالى است : (( ولتکن منکم امة یدعون الى الخیر و یاءمرون بالمعروف و ینهون عن المنکر... )) (۳۲۶) این موضوع خاص است نه عام ، چنان که خداى تعالى فرموده است : (( و من قوم موسى امة یهدون بالحق و یعدلون )) (۳۲۷) و نفرمود امت موسى یا تمام قوم موسى در حالى که ایشان در آن روز امتهاى مختلفى بودند. امت شامل یک فرد و بیشتر است . و همچنین خداى تعالى فرموده است : (( ان ابراهیم کان امة قانتا للّه . )) (۳۲۸) مى فرماید: ((ابراهیم مطیع فرمان خدا بود. اما بر شخص ناآگاهى که در ناتوانى بسر مى برد و نیرو و پشتیبان و فرمانبرى ندارد، حرجى نیست .))(۳۲۹)

آنگاه درباره معناى این حدیث نبوى از آن حضرت پرسیدند: ((بالاترین جهاد، سخن عادلانه اى است که در حضور رهبر ظالمى ابراز شود. فرمود: این مطلب بر آن اساس است که شخص پس از شناخت واقع او را امر مى کند و او مى پذیرد.))(۳۳۰)

کلام امام علیه السلام اشاره است به این که وجوب امر به معروف و نهى از منکر شرایطى دارد و بر کسى که آنها را نداشته باشد واجب نیست ، در این حدیث سه شرط از شرایط را بیان کرده ولى اصرار بر منکر را شاید براى وضوح آن نگفته است .

در حدیث دیگرى از آن حضرت نقل شده است : ((فقط و فقط مؤ من از امر به معروف و نهى از منکر پند مى گیرد و جاهل از آن مى آموزد ولى صاحب تازیانه و شمشیر، هرگز.))(۳۳۱)

از آن حضرت نقل شده است : ((هر که متعرض پادشاه ظالمى شود و گرفتارى پیدا کند، پاداشى براى آن نخواهد داشت و از نعمت صبر برخوردار نخواهد بود.))(۳۳۲)

از آن حضرت نقل شده است که فرمود: ((سزاوار نیست براى مؤ من که خودش را خوار سازد. پرسیدند: چگونه خود را خوار مى کند؟ فرمود: دست به کارى مى زند که از توان او بیرون است .))(۳۳۳)

از آن حضرت است که فرمود: ((خداى عز و جل تمام امور مؤ من را به او واگذار کرده است ولى به او اجازه نداده تا شخصیت والاى خود را ذلیل کند. آیا نمى بیند که خداى تعالى در این باره مى فرماید: (( و للّه العزة و لرسوله و للمؤ منین . )) (۳۳۴) و سزاوار است که مؤ من عزیز باشد نه ذلیل .))(۳۳۵)

وانگهى نهى از منکر مراتبى دارد که نخستین مرتبه آن انکار به دل است به این معنا که مرتکب را در دل به سبب ارتکاب گناه دشمن بدارد و آن فقط مشروط است به آگاهى نهى کننده و اصرار نهى شده نه دو شرط دیگر. سپس به اظهار ناراحتى که اگر ترک کرد کفایت مى کند، اگر نه از او اعراض و دورى کند. و اگر نشد با زبان موعظه و مدارا به ترتیبى آسان گیرانه او را باز بدارد و اگر باز داشتن جز با زدن و نظایر آن ممکن نگردد همان کار را بکند. و اگر نیاز به ایراد جرح باشد، خوددارى از آن بهتر است . گفتگو درباره این موضوع کم فایده است ، زیرا شخصى که داراى شرایط است مقتضاى حال را بهتر مى داند.

در حدیث آمده است : ((پایین ترین درجه نهى از منکر آن است که با معصیت کاران با چهره درهم کشیده برخورد شود.))(۳۳۶)

در حدیث دیگرى آمده است : ((همین قدر در عزت مؤ من بس که هرگاه منکرى را ببیند خداوند بداند که او در دل ناراضى است .))(۳۳۷)

از امیرالمؤ منین علیه السلام است که مى گوید: ((رسول خدا صلى اللّه علیه و اله فرمود: هر که کار (بدى ) را ببیند و از آن آزرده خاطر شود، مانند کسى است که در آن جا نبوده و هر که در وقت انجام کارى نبوده ولى از آن خشنود است مانند کسى است که حضور داشته است .))(۳۳۸)

این مقدار از اخبار، از زیاده گویى غزالى در این باب کفایت مى کند، با توجه به این که اساس کار وى بر اصول عامه نهاده شده و در اکثر موارد به طور قطع حکم نمى کند و حال این که حکم ، با اختلاف زمانها و حالات ، تفاوت مى کند و از طرفى مراتب مکروهاتى که غزالى بر حسب گمان به آن گرایش ‍ پیدا کرده قابل قبول باشند یا نباشند متفاوت است و این مطلب در جایى است که بتوان اجتهاد کرد. در حالى که هر کسى به کار خود بیناست .

غزالى از عمر روایت کرده است که وى از دیوار خانه مردى بالا رفت و آن مرد را در حالت ناپسندى دید و به او اعتراض کرد، او در جواب گفت : یا امیرالمؤ منین ! اگر من از یک جهت نافرمانى خدا را کرده ام ، تو از سه جهت معصیت خدا را مرتکب شده اى . عمر پرسید، کدام است آن سه جهت ؟ گفت : خداى تعالى فرمود: ((تجسس نکنید)) تو تجسس کردى ، و فرمود: ((از در خانه ها وارد شوید)) تو روى دیوار آمدى . و خداوند فرمود: ((جز به خانه هاى خودتان - تا با اهل خانه انس نگرفته و سلام نداده اید - وارد نشوید)) و تو سلام ندادى ، عمر با شنیدن سخنان وى ، او را واگذاشت و با او شرط کرد توبه کند.

مى گویم : صاحب خانه سزاوارتر بود که با عمر شرط کند که وى توبه نماید؛ زیرا عمر نسبت به او گناهان بیشترى مرتکب شده بود. بلکه آن مرد سزاوارتر به فرمانروایى بود چون از او داناتر بود و بیش از او گناهانش را پنهان مى داشت . در حالى که عمر یا جاهل بود و یا گستاخ بر انجام گناه . با وجود اینها، غزالى در فتواى خود به گفتار یا رفتار عمر استناد مى کند و معتقد است که او پس از ابوبکر بالاترین صحابه است و این روایت را از او نقل مى کند.

در (( مصباح الشریعه )) از امام صادق علیه السلام نقل شده است که فرمود: ((هر کس از هواى نفس خود، دورى نکند و از آفات و شهوات نفسانى خلاص نشود و شیطان را مغلوب نسازد و خود را در حمایت خدا و توحید قرار ندهد و در امان عصمت او نباشد، شایستگى امر به معروف و نهى از منکر را ندارد؛ زیرا تا کسى داراى این اوصاف نباشد، هر امرى را اظهار بدارد، حجتى در مقابل او خواهد بود و مردم سودى از آن نخواهند برد. خداى عزوجل فرماید: (( اءتامرون الناس و تنسون انفسکم ؟ )) (۳۳۹) و به او گفته مى شود: اى خیانتکار! آیا از مردم چیزى را مى خواهى که خود به خویشتن در آن باره خیانت کرده اى و نسبت به آن افسار گسیخته اى ؟ نقل شده است که ابوثعلبه اسدى از رسول خدا صلى اللّه علیه و اله راجع به این آیه پرسید: (( یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم لایضرکم من ضل اذا اهتدیتم )) (۳۴۰)، پیامبر صلى اللّه علیه و اله فرمود: ((امر به معروف و نهى از منکر کن و بر مصیبتى که بر تو وارد شود، صبر کن . و هنگامى که ببینى مردم از حرص و آزمندى اطاعت مى کنند و هواى نفس را مى پرستند و هر کس خود راءى و خود بین است ، تو به فکر خود باش و کار مردم را رها کن .

کسى که امر به معروف مى کند لازم است که حلال و حرام را بشناسد و خود را از آنچه به مردم امر و نهى مى کند فارغ کرده باشد، خیرخواه مردم و مهربان و همراه با مردم باشد. با لطف و بیان خویش آنها را دعوت کند، و با تفاوت میزان حوصله آنها آشنا باشد تا هرکس را را در جایگاه خودش قرار دهد. مکر و فریب نفس و دامهاى شیطان را بشناسد و در برابر آنچه مى بیند شکیبا باشد، با مردم مقابله به مثل نکند و از ایشان شکوه ننماید. تعصب نورزد و به خاطر خوش درشتى نکند. نیتش خالص براى خدا باشد. از او یارى بطلبد و رضاى او را بجوید، پس اگر با او مخالفت کردند و به او ستم روا داشتند، تحمل کند و اگر موافق بودند و سخن او را پذیرفتند، سپاسگزار باشد. کار خود را به خدا واگذارد و به عیب خود توجه کند.))(۳۴۱)

در تهذیب ، باب مربوط به کسانى که جهاد بر ایشان واجب است ، ضمن حدیثى طولانى که عبدالملک بن عمرو از آن حضرت نقل کرده است (۳۴۲). سخنى آمده که مؤ ید این مطلب و در این مورد مفید است (( - ان شاء اللّه تعالى - )) .

غزالى در درجات و مراتب ثواب مى گوید: درجه سوم ، نهى با موعظه و اندرز و ترساندن از خداست و این درباره کسى است که مى تواند کارى را انجام دهد و مى داند که آن کار بد است و یا درباره کسى است که با علم به بدى عملى ، اصرار بر انجام آن دارد مانند کسى که بر باده گسارى ، یا ستمگرى و یا بر غیبت مسلمانان و نظایر آنها مداومت دارد که لازم است موعظه شود و او را از عذاب خدا بترسانند و اخبارى را که متضمن وعده عذاب است بر او بخوانند و سرگذشت پیشینیان و عادت پرهیزگاران را براى او بگویند و تمام اینها از روى دلسوزى و مهربانى باشد، نه با درشتى و خشم ، بلکه از سر دلسوزى بر او بنگرند. و گناهکارى او را یک مصیبت براى خودش ببینند؛ زیرا مسلمانان مانند یک تن هستند. در این جا آفت بزرگى وجود دارد که شایسته مراقبت است چون یک مهلکه است و آن این است که شخص عالم ، در وقت معرفى خود را به سبب داشتن علم ، عزیز و دیگران را به سبب نادانى ، خوار و ذلیل مى بیند و چه بسا در معرفى خود به دلیل شرافت علم و دانش به خودنمایى و ابراز برترى بپردازد و به سبب پستى نادانى ، طرف مقابل را خوار بشمارد که اگر انگیزه این باشد، این عمل زشت تر از عمل بدى است که بد به آن اعتراض مى کند و مثل چنین کسى ، مثل آن کسى است که دیگرى را از آتش نجات مى دهد و خود در آتش ‍ مى سوزد که نشان نهایت نادانى و لغزشى بزرگ و غائله اى هولناک است و این از فریب شیطان ناشى مى شود که هر آدمى ممکن است به ریسمان او بیاویزد جز کسى که خداوند او را به عیبهاى خودش آشنا سازد و چشم بصیرتش را به نور هدایت خویش بگشاید؛ زیرا تحقق دو نوع سلطه بر دیگران موجب حصول لذت بزرگى براى نفس آدمى است .

یکى تسلط بر عموم به وسیله علم و دیگرى تسلط بر عموم به واسطه قدرت بازگشت هر دو اینها به خودنمایى و جاه طلبى است و این خود خواسته باطنى است که آدمى را به شرک خفى مى کشاند. البته این حالت داراى ملاک و معیارى است که لازم است شخص مراقب ، بدان وسیله خودش را بیازماید. و آن معیار این است که بازداشتن خویشتن از گناه و خوددارى از مراقبت از دیگران نزد وى محبوب تر است یا پرداختن به مراقبت دیگران ؛ پس اگر مراقبت نفس بر او دشوار و سنگین است در حالى که دوست دارد، به جاى مراقبت از دیگران به خود بسنده کند و مراقبت نفس نماید، در این صورت انگیزه اش همان دین است و اگر پند گرفتن آن گنهکار از موعظه وى و باز ایستادنش به سبب نهى وى ، محبوب تر است از پند گرفتن او از پند دیگران ، بداند که پیرو هواى نفس است و از این راه مراقبت مى خواهد جاه طلبى خودش را ابراز بدارد! پس باید از خدا بترسد و نخست مراقبت نس کند، در این حال است که به او مى گوید: به حضرت عیسى علیه السلام گفته شد، اى پسر مریم نخست خود را موعظه کن اگر پند گرفتى ، دیگران را موعظه کن ، اگر نه از من شرم کن .

به داوود طائى گفتند: آیا دیده اى ، مردى بر این امیران وارد شود و آنها را امر به معروف و نهى از منکر کند؟ گفت : من بر چنین کسى بیم تازیانه دارم . گفتند: اگر تاب تازیانه را داشته باشد؟ گفت : بر او بیم شمشیر دارم ، گفتند: اگر بتواند آن را تحمل کند؟ گفت : از بیمارى مزمن خود خواهى بر او بیم دارم . و من مى گویم : بلکه به دلیل سرپیچى اش از دستور خداى سبحان ، من بیم آتش دوزخ را براى او دارم ؛ زیرا که خداى تعالى فرموده است : (( و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکة ، )) (۳۴۳) سخن به طور کامل در این باره قبلا گفته شده است .

غزالى گوید:
در منکراتى که معمول و عادت مردم مى باشد

ما به بخشى از آنها اشاره مى کنیم .

تا از روى آنها به موارد مشابه استدلال کنند؛ زیرا هدف ، حصر و بررسى آنها نیست .
مى گویم :

غزالى در این باب ، منکرات مساجد و پس از آن ، منکرات بازارها، سپس ‍ منکرات خیابانها و آنگاه منکرات همگانى را نام برده است اما ما نیازى به ذکر این منکرات نمى بینیم ، زیرا از نظر ما روا نیست کسى که جاهل به معروف است ، دیگران را نهى از منکر کند و تنها بر کسى واجب است که عارف توانا بوده سخنش مقبول و جامع شرایط لازم باشد و کسى که داراى این اوصاف است نیازى ندارد تا ما منکر را براى او تعریف کنیم ، علاوه بر آن تمام گفته هاى غزالى به اصل صحیحى مستند نیست بلکه برخى از آنها براساس اصول نادرست و نظرات بى پایه وى نهاده شده است ، بنابراین لازم است که ما این باب را پایان دهیم .
غزالى گوید:
باب چهارم : امر به معروف و نهى از منکر فرمانروایان و پادشاهان

مراتب امر به معروف را بیان کردیم و گفتیم که مرتبه اولش ، تعریف و دومش ‍ موعظه و مرتبه سوم تندى و خشونت و مرتبه چهارم آن جلوگیرى با زور و جبر و وادار کردن بر حق و صواب به وسیله زدن و مجازات است . در مورد پادشاهان از تمام آن مراتب دو مرتبه اول یعنى تعریف و موعظه جایز است . اما جلوگیرى از اعمال پادشاه از روى قهر، براى افراد رعیت امکان ندارد، زیرا باعث آشوب و بلوا مى شود و پى آمد آن به مراتب بدتر از آن منکر خواهد بود. اما تندى در گفتار، مثل گفتن ((اى ستمگر)) ((اى که از خدا نمى ترسى )) و نظایر آن ، اگر باعث به وجود آمدن آشوبى مى گردد که از خود او تجاوز کرده و به دیگران هم برسد، جایز نیست ولى اگر جز بر خویشتن بیمى ندارد، جایز بلکه مستحب است ؛ زیرا روش پیشینیان چنین بوده که خود را در معرض خطرها قرار دهند و به طور آشکار نهى از منکر کنند بدون اعتنا به ریخته شدن خونشان و ابتلاى به انواع شکنجه ها براى آن که مى دانستند این ، خود شهادت در راه خداست .

مى گویم :

از قرآن و اخبار اهل بیت علیهم السلام مستفاد مى شود که این عمل روا نیست و امامان از این که مؤ من خود را خوار سازد و در معرض شکنجه هاى طاقت فرسا قرار دهد، نهى فرموده اند. و درستى اخبارى که غزالى آورده است ثابت نشده و آنچه ثابت شده نیز چنانکه گذشت ، قابل توجیه است .
غزالى گوید:

اما روش موعظه و امر به معروف و نهى از منکر، به شاهان که از دانشمندان گذشته نقل شده است ، بخشى از آن را در باب ورود بر سلاطین از کتاب حلال و حرام آوردیم و اینک به داستانهایى اکتفا مى کنیم که از روى آنها روش موعظه و نهى از منکر پادشاهان را مى توان دانست .

مى گویم :

آنچه غزالى از حکایات نقل کرده است ، تنها در مورد برخورد گمراهان با ستمگران ، به منظور کسب مقام والاتر و مقبولیت در نزد توده مردم است . اینان به سبب علاقه نفسانى و کشش قلبى که داشته اند و بعضى از ایشان نیز به دلیل سفاهت و حماقتشان و یا علم به این که موعظه و نهى از منکر در بازداشتن آن ظالم هیچ تاءثیرى ندارد جز آن که باعث نابودى خودشان مى شود، و با این تصور که از این طریق به مقام شهادت دست مى یابند، خویشتن را در معرض هلاکت و نهى خداى سبحان قرار مى دادند.

پس فایده اى در ایراد امثال این حکایات نیست . علاوه بر آن که حکم این نوع برخوردها با اختلاف زمانها و حالات و اشخاص ، تفاوت مى کند. از این رو ما به یک داستان از آنچه غزالى نقل کرده ، اکتفا مى کنیم که مربوط به چنان کسان نیست و این داستان همان است که از ابن مهاجر نقل کرده و مى گوید: امیرالمؤ منین منصور وارد مکه شد و در دارالندوه فرود آمد. او آخر شبها از دارالندوه به قصد طواف بیرون مى شد و طواف مى کرد و نماز مى گزارد بدون این که کسى بفهمد و چون فجر طلوع مى کرد به دارالندوه باز مى گشت و مؤ ذنان مى آمدند و به او سلام مى دادند. آنگاه اقامه نماز اعلام مى شد و او بیرون مى آمد و با مردم نماز مى خواند. شبى در وقت سحر بیرون رفت و در آن میان که مشغول طواف بود ناگاه صداى مردى را از نزد ملتزم شنید که مى گفت : بارخدایا به تو شکایت مى کنم از ظهور ظلم و فساد در روى زمین و از ستم و طمعى که بین حق و حقدار جدایى انداخته است ، منصور با عجله نزدیک شد حرفهاى او را خوب شنید سپس برگشت و در گوشه اى از مسجد الحرام نشست ، به دنبال آن مرد فرستاد و او را طلبید. قاصد نزد وى آمد و گفت : امیرالمؤ منین را دریاب ! آن مرد دو رکعت نماز خواند و رکن را بوسید و همراه فرستاده منصور آمد و سلام داد. منصور رو به او کرد و گفت : این چه حرفى بود که از تو شنیدم ، مى گفتى : جور و فساد روى زمین پیدا شده و ظلم و طمع بین حق و حقدار جدایى انداخته است ؟! به خدا سوگند که این سخنان تو گوشهاى مرا به درد آورد و مرا نگران و ناراحت کرد. گفت : یا امیرالمؤ منین ! اگر مرا امان دهى ، از ریشه و اساس امور شما را مطلع خواهم کرد، اگر نه به امور مربوط به خودم اکتفا مى کنم ؛ زیرا آنها مهمترند. منصور گفت : تو بر جانت در امانى . آن مرد گفت : آن کسى را که طمع فرا گرفته تا جایى که بین او و بین حق و اصلاح مظاهر ظلم و فساد در روى زمین جدایى انداخته است ، تو هستى . منصور گفت : واى بر تو، چگونه مرا طمع گرفته ؟

در حالى که زر و سیم و ترش و شیرین در اختیار من است ، گفت : یا امیرالمؤ منین ، آیا کسى را به قدر تو طمع گرفته است در حالى که خداوند تو را نگهبان جان و مال مسلمانان قرار داده و تو از امور ایشان غافل و سرگرم جمع آورى اموال آنان و بین خود و مردم موانعى از گچ و آجر و درهاى آهنى و دربانهاى مسلح قرار داده اى و خود را در آن میان زندانى کرده اى و کارگزارانت براى جمع آورى مالیات گسیل داشته اى ، وزیران و ندیمان ستمگرى براى خود گرفته اى که اگر چیزى را فراموش کنى به خاطر تو نمى آورند و اگر بخواهى کار نیکى انجام دهى ، یارى ات نمى کنند و آنان را با امول و چهارپایان و سلاح تقویت کرده اى تا بر مردم ستم کنند و دستور داده اى که از مردم جز فلانى و فلانى ، کسى حق ندارد به محضر تو وارد شود و اجازه نداده اى که ستمدیده و دردمندى و یا گرسنه و برهنه و ناتوان و فقیرى بر تو وارد شود. در حالى که همه کس در این بیت المال حق دارد. و چون این افرادى که تو براى خود برگزیده و آنان را بر رعیت مقدم داشته اى و به ایشان دستور داده اى که مانع مال اندوزى تو و سبب انفاق اموال بر مردم نشوند و تو را به سبب چنین رفتارى سرزنش نکنند و نگویند: این شخص به خدا خیانت نکرده پس چرا ما به او خیانت نکنیم در حالى که او در اختیار ماست . پس آنها فرمان تو را بر این اساس مى برند که جز آنچه را که آنها مایلند از امور مردم ، به تو نرسد و هیچ کارگزارى بر خلاف دستور آنها کار نکند مگر این که وى را از مقامش تنزل دهند و قدر او را نزد تو کوچک کنند و چون این اعمال از طرف تو و ایشان در بین مردم منتشر شود، مردم آنها را بزرگ مى شمرند و از ایشان مى ترسند و به همین دلیل اولین کارى که انجام مى دهند، آن است که به ایشان هدایایى مى دهند تا در ستم کردن به رعیت از آنها پشتیبانى کنند و آنگاه رعایاى صاحب قدرت و ثروتمند این کار را مى کنند تا دستشان در ظلم و ستم به زیر دستان خود باز باشد و به این ترتیب سرزمین خدا پر از ظلم و فساد شده ، و این گروه در سلطنت شریک تو گشته اند در حالى که تو غافلى و اگر ستمدیده اى بخواهد نزد تو بیاید همانها مانع از ورود وى به نزد تو مى شوند و اگر بخواهد موقعى که تو تنهایى شکوائیه اى به تو بدهد، این را نیز منع کرده اى و شخص دیگرى را گمارده اى تا ببیند مردم چه شکایتى دارند! و اگر مردم خود را به ندیمان تو رساند، آنها از وى مى خواهند تا شکایت خود را به تو ندهد و اگر کسى که از او شکایت شده داراى حرمت و شخصیتى باشد، هیبت او مانع انجام مقصود خواهد شد و ناگزیر فرد ستمدیده پیوسته نزد وى مى رود و دست به دامن او مى شود و شکوه مى کند و کمک مى طلبد و او رد مى کند و دلیلى مى تراشد، و اگر بکوشد و پافشارى نماید، بیرونش کنند و در همان حال تو ظاهر شوى و در حضور تو فریاد برآورد، چنان او را خواهند زد که عبرت دیگر کسان گردد، در حالى که تو خود ناظرى ولى مانع نمى شوى و بر ایشان اعتراض نمى کنى .

پس یا امیرالمؤ منین ! با این حال چگونه اسلام و مسلمانى باقى مى ماند؟ بنى امیه پیش از شما بودند و از عربها مظلومى نبود که شکایت نزد ایشان ببرد مگر آن که به حقش مى رسید. هرگاه مردى از دورترین نقاط مى آمد و خود را به درگاه ایشان مى رساند و فریاد برمى آورد: اى مسلمانان ! آنها توجه مى کردند و مى پرسیدند: چه شده است ؟ و شکوائیه او را به حکام خود مى رساندند و انتقام او را مى گرفتند!(۳۴۴) یا امیرالمؤ منین ! من مسافرتهایى به کشور چین داشتم ، در یکى از سفرهایم که رفته بودم ، آن جا، پادشاهى داشت که قوه شنوایى اش را از دست داده بود. دیدم سخت گریه مى کند و وزیرانش او را دلدارى مى دادند و مى گفتند: چشمانت گریان مباد! چرا گریه مى کنى ؟ گفت : من براى از دست دادن شنوایى ام گریه نمى کنم بلکه به آن علت گریه مى کنم که مبادا مظلومى در پیشگاه من دادخواهى کند و من صداى او را نشنوم . سپس گفت : بدانید اگر گوشم را از دست داده ام ، چشمم که کور نیست بین مردم جار بکشید که کسى حق ندارد لباس سرخ بپوشد مگر آن که بر او ظلم شده باشد. آنگاه صبح و عصر بر مرکبى سوار مى شد تا شاید مظلومى را ببیند و براى او دادخواهى کند. اى امیرالمؤ منین ، این پادشاه گرچه مشرک به خدا بوده است ولى به مشرکین این قدر محبت داشت و به بقاى سلطنتش علاقه مند بود. اما تو که به خدا ایمان دارى و پسر عموى رسول خدا صلى اللّه علیه و اله هستى نباید به مسلمانان علاقه مند و مهربان باشى ؟ تو مال جمع نمى کنى مگر براى یکى از این سه مقصود: اگر بگویى براى پسرم جمع آورى مى کنم ، خداوند طفل خردسال را براى تو عبرت قرار داده است ، وقتى که از شکم مادر متولد مى شود هیچ مالى در روى زمین از آن او نیست ، زیرا هیچ مال و ثروتى نیست مگر دست آزمندى روى آن است ، اما همواره لطف خداوند شامل حال این کودک مى گردد تا بزرگ مى شود و مردم او را بزرگ مى شمارند. و این تو نیستى که به او عطا مى کنى بلکه خداست که به هر که خواهد عطا مى کند. و اگر بگویى که مال را جمع مى کنم تا بدان وسیله پایه هاى حکومتم را محکم کنم . خداوند پیشینیان را عبرت تو قرار داده است که اندوخته زر و سیم و سربازان و سلاح و مرکبها، ایشان را بى نیاز نساخت و تو و دیگر فرزندان پدرت را، مال و ملک اندک و ناتوانى ، زیانى ترساند تا آنچه خدا خواسته بود انجام گرفت . و اگر بگویى مال را براى رسیدن به مقام والاتر از مقام فعلى خود جمع آورى مى کنى ، بدان که یا امیرالمؤ منین ، هیچ مقامى بالاتر از مقام فعلى تو نیست مگر آن مقامى که با عمل صالح به دست مى آید. آیا تو کسى را که نافرمانى کرده است به بدتر از کشتن مجازات مى کنى ؟ گفت : نه . گفت : پس چه مى کنى با سلطنتى که خداوند آن را تو عطا کرده است و با پادشاهى دنیا که هم اکنون در اختیار دارى در حالى که خداى تعالى کسانى را که نافرمانى او را کنند، مجازات به قتل نمى کند بلکه با خلود در عذاب آتش دوزخ کیفر مى کند و او خدایى است که از عقیده قلبى و باطن اعضا و جوارح تو آگاه است پس جواب خدا را چه مى دهى ؟ وقتى که پادشاه حق مبین ، سلطنت دنیا را از دست تو بگیرد و تو را به پاى حساب بخواند. آیا از آنچه در اختیار دارى یعنى چیزهایى که از ملک دنیا سخت به آنها علاقه مندى در پیشگاه خدا تو را بى نیاز مى گرداند؟

پس منصور بسختى گریست ، حق نالید و فغان برآورد و گفت : کاش خدا مرا نیافریده بود من نبودم ! سپس گفت : چه چاره اى دارم در این امانتى که به من سپرده اند در حالى که از مردم جز جدایت نمى بینم ؟ گفت : اى امیرالمؤ منین ! بر تو باد پیروى کردن از رهبران و راهنمایان برجسته گفت : آنها چه کسانى هستند؟ گفت : دانشمندان ، منصور گفت : به دنبال آنها رفتم ولى آنان از من فرار کردند. گفت : آنها زا تو فرار کرده اند تا مباد آنها را به راه و روش خود وادارى ، آنان از کارگزارانت بیمناک بوده اند. تو در خانه ات را بگشا و دربانانت را کم کردن و انتقام مظلوم را از ظالم بستان و راه ظالم را ببند و اموال حلال و پاک را در اختیار بگیر و آنها را به عدالت و حق تقسیم کن ، من ضمانت مى کنم آنهایى که از تو فرار کرده اند نزد تو بیایند و در راه خیر و صلاح تو و رعیت یارى ات دهند. منصور گفت : خدایا، مرا موفق بدار تا آنچه را که این امرد گفت به کار بندم .

موذنان آمدند بر او سلام دادند و نماز بپا شد، منصور از خانه بیرون آمد و با مردم نماز گزارد. سپس به پاسدارش گفت : آن مرد را بیاور که اگر نیاورى گردنت را مى زنم و بر او سخت خشم گرفت که مبادا پیدا نشود! آن پاسدار در پى آن مرد بیرون شد، همین طور که مى گشت ناگهان دید در گوشه اى نماز مى خواند. نشست تا نمازش را تمام کرد، آنگاه گفت : اى مرد، آیا از خدا نمى ترسى ؟ گفت : چرا مى ترسم . گفت : آیا منصور را نمى شناسى ؟ گفت : چرا مى شناسم . گفت : پس با هم نزد امیر برویم که او سوگند یاد کرده است اگر تو را نزد او نبرم مرا بکشد. گفت : رفتن من نزد او غیر ممکن است . فرستاده منصور گفت : مرا مى کشد. گفت : نه ، تو را نمى کشد. پرسید: چگونه ؟ گفت : خواندن مى دانى ؟ جواب داد: خیر. پس آن مرد از داخل توشه دانى که همراه داشت ، کاغذ سفیدى درآورد که در آن چیزى نوشته نشده بود، روبه فرستاده منصور کرد و گفت : این را بگیر و داخل جامه ات بگذار که دعاى فرج است . پرسید: دعاى فرج چیست ؟ گفت : نصیب کسى نمى شود مگر شهیدان . فرستاده منصور گفت : خدا تو را بیامرزد، تو به من احسان کردى ! اگر صلاح مى دانى بگو ببینم این دعا چیست و چه فضیلتى دارد؟ گفت : هر که صبح و شام آن را بخواند، گناهانش بریزد و همیشه شادمان باشد و خطاهایش از بین برود و دعایش مستجاب گردد و روزى اش ‍ فراخ شود و به آرزویش برسد و بر دشمنش پیروز گردد و در نزد خدا از جمله صدیقان به حساب آید و شهید از دنیا برود.

دعا این است :

(( اللهم کم لطفت فى عظمتک دون اللطفاء، و علوت بعظمتک على العظماء و علمت ما تحت ارضک کعلمک بما فوق عرشک و کانت وساوس ‍ الصدور کالعلانیة عندک ، و علانیة القول کالسر فى علمک و انقاد کل شى لعظمتک ، و خضع کل ذى سلطان لسلطانک ، و صار امر الدنیا و الا خرة کله لک و بیدک ، اجعل لى من کل هم امسیت فیه فرجا و مخرجا، اللهم ان عفوک عن ذنوبى و تجاوزک عن خطیئتى و سترک على قبیح عملى اءطمعنى ان اءسالک ما لا استوجبه مما قصرت فیه ، ادعوک آمنا، و اسالک مستاءنسا، و انک المحسن الى و انى المسیى ء الى نفس فیما بینى و بینک ، تتودد الى و اتبغض الیک (بالمعاصى )، لکن الثقة بک حملتنى على الجراءة علیک ، فعد بفضلک و احسانک على انک انت التواب الرحیم . ))

فرستاده منصور مى گوید: آن را گرفتم و داخل جامه ام نهادم و آنگاه هیچ گرفتارى جز امیرالمؤ منین نداشتم ، به نزد او وارد شدم و سلام دادم ، سرش ‍ را بلند کرد و نگاهى به من کرد، لبخندى زد و گفت : واى بر تو، خوب جادو مى کنى ؟ گفتم : نه به خدا قسم یا امیرالمؤ منین ! سپس داستان خودم را با آن پیرمرد نقل کردم ، گفت : آن ورقه اى را که به تو داد، بده ببینم ، ورقه را دادم ، نگاهى به آن انداخت و بعد شروع به گریه کرد و گفت : تو نجات یافتى و دستور داد از روى آن نوشتند و به من ده هزار درهم داد و پرسید: آیا او را مى شناسى ؟ گفتم : خیر. گفت : ممکن است : خضر علیه السلام باشد.

این بود آخرین سخن در باب امر به معروف و نهى از منکر از کتاب (( محجة البیضاء فى تهذیب الاحیاء، )) و به دنبال آن ، اگر خدا بخواهد، بخش اخلاق نبوت خواهد آمد.

(( الحمدللّه اولا و آخرا. ))
امر به معروف و نهى از منکر فرمانروایان و پادشاهان

مراتب امر به معروف را بیان کردیم و گفتیم که مرتبه اولش ، تعریف و دومش ‍ موعظه و مرتبه سوم تندى و خشونت و مرتبه چهارم آن جلوگیرى با زور و جبر و وادار کردن بر حق و صواب به وسیله زدن و مجازات است . در مورد پادشاهان از تمام آن مراتب دو مرتبه اول یعنى تعریف و موعظه جایز است . اما جلوگیرى از اعمال پادشاه از روى قهر، براى افراد رعیت امکان ندارد، زیرا باعث آشوب و بلوا مى شود و پى آمد آن به مراتب بدتر از آن منکر خواهد بود. اما تندى در گفتار، مثل گفتن ((اى ستمگر)) ((اى که از خدا نمى ترسى )) و نظایر آن ، اگر باعث به وجود آمدن آشوبى مى گردد که از خود او تجاوز کرده و به دیگران هم برسد، جایز نیست ولى اگر جز بر خویشتن بیمى ندارد، جایز بلکه مستحب است ؛ زیرا روش پیشینیان چنین بوده که خود را در معرض خطرها قرار دهند و به طور آشکار نهى از منکر کنند بدون اعتنا به ریخته شدن خونشان و ابتلاى به انواع شکنجه ها براى آن که مى دانستند این ، خود شهادت در راه خداست .

مى گویم :

از قرآن و اخبار اهل بیت علیهم السلام مستفاد مى شود که این عمل روا نیست و امامان از این که مؤ من خود را خوار سازد و در معرض شکنجه هاى طاقت فرسا قرار دهد، نهى فرموده اند. و درستى اخبارى که غزالى آورده است ثابت نشده و آنچه ثابت شده نیز چنانکه گذشت ، قابل توجیه است .

غزالى گوید:

اما روش موعظه و امر به معروف و نهى از منکر، به شاهان که از دانشمندان گذشته نقل شده است ، بخشى از آن را در باب ورود بر سلاطین از کتاب حلال و حرام آوردیم و اینک به داستانهایى اکتفا مى کنیم که از روى آنها روش موعظه و نهى از منکر پادشاهان را مى توان دانست .

مى گویم :

آنچه غزالى از حکایات نقل کرده است ، تنها در مورد برخورد گمراهان با ستمگران ، به منظور کسب مقام والاتر و مقبولیت در نزد توده مردم است . اینان به سبب علاقه نفسانى و کشش قلبى که داشته اند و بعضى از ایشان نیز به دلیل سفاهت و حماقتشان و یا علم به این که موعظه و نهى از منکر در بازداشتن آن ظالم هیچ تاءثیرى ندارد جز آن که باعث نابودى خودشان مى شود، و با این تصور که از این طریق به مقام شهادت دست مى یابند، خویشتن را در معرض هلاکت و نهى خداى سبحان قرار مى دادند.

پس فایده اى در ایراد امثال این حکایات نیست . علاوه بر آن که حکم این نوع برخوردها با اختلاف زمانها و حالات و اشخاص ، تفاوت مى کند. از این رو ما به یک داستان از آنچه غزالى نقل کرده ، اکتفا مى کنیم که مربوط به چنان کسان نیست و این داستان همان است که از ابن مهاجر نقل کرده و مى گوید: امیرالمؤ منین منصور وارد مکه شد و در دارالندوه فرود آمد. او آخر شبها از دارالندوه به قصد طواف بیرون مى شد و طواف مى کرد و نماز مى گزارد بدون این که کسى بفهمد و چون فجر طلوع مى کرد به دارالندوه باز مى گشت و مؤ ذنان مى آمدند و به او سلام مى دادند. آنگاه اقامه نماز اعلام مى شد و او بیرون مى آمد و با مردم نماز مى خواند. شبى در وقت سحر بیرون رفت و در آن میان که مشغول طواف بود ناگاه صداى مردى را از نزد ملتزم شنید که مى گفت : بارخدایا به تو شکایت مى کنم از ظهور ظلم و فساد در روى زمین و از ستم و طمعى که بین حق و حقدار جدایى انداخته است ، منصور با عجله نزدیک شد حرفهاى او را خوب شنید سپس برگشت و در گوشه اى از مسجد الحرام نشست ، به دنبال آن مرد فرستاد و او را طلبید. قاصد نزد وى آمد و گفت : امیرالمؤ منین را دریاب ! آن مرد دو رکعت نماز خواند و رکن را بوسید و همراه فرستاده منصور آمد و سلام داد. منصور رو به او کرد و گفت : این چه حرفى بود که از تو شنیدم ، مى گفتى : جور و فساد روى زمین پیدا شده و ظلم و طمع بین حق و حقدار جدایى انداخته است ؟! به خدا سوگند که این سخنان تو گوشهاى مرا به درد آورد و مرا نگران و ناراحت کرد. گفت : یا امیرالمؤ منین ! اگر مرا امان دهى ، از ریشه و اساس امور شما را مطلع خواهم کرد، اگر نه به امور مربوط به خودم اکتفا مى کنم ؛ زیرا آنها مهمترند. منصور گفت : تو بر جانت در امانى . آن مرد گفت : آن کسى را که طمع فرا گرفته تا جایى که بین او و بین حق و اصلاح مظاهر ظلم و فساد در روى زمین جدایى انداخته است ، تو هستى . منصور گفت : واى بر تو، چگونه مرا طمع گرفته ؟

در حالى که زر و سیم و ترش و شیرین در اختیار من است ، گفت : یا امیرالمؤ منین ، آیا کسى را به قدر تو طمع گرفته است در حالى که خداوند تو را نگهبان جان و مال مسلمانان قرار داده و تو از امور ایشان غافل و سرگرم جمع آورى اموال آنان و بین خود و مردم موانعى از گچ و آجر و درهاى آهنى و دربانهاى مسلح قرار داده اى و خود را در آن میان زندانى کرده اى و کارگزارانت براى جمع آورى مالیات گسیل داشته اى ، وزیران و ندیمان ستمگرى براى خود گرفته اى که اگر چیزى را فراموش کنى به خاطر تو نمى آورند و اگر بخواهى کار نیکى انجام دهى ، یارى ات نمى کنند و آنان را با امول و چهارپایان و سلاح تقویت کرده اى تا بر مردم ستم کنند و دستور داده اى که از مردم جز فلانى و فلانى ، کسى حق ندارد به محضر تو وارد شود و اجازه نداده اى که ستمدیده و دردمندى و یا گرسنه و برهنه و ناتوان و فقیرى بر تو وارد شود. در حالى که همه کس در این بیت المال حق دارد. و چون این افرادى که تو براى خود برگزیده و آنان را بر رعیت مقدم داشته اى و به ایشان دستور داده اى که مانع مال اندوزى تو و سبب انفاق اموال بر مردم نشوند و تو را به سبب چنین رفتارى سرزنش نکنند و نگویند: این شخص به خدا خیانت نکرده پس چرا ما به او خیانت نکنیم در حالى که او در اختیار ماست . پس آنها فرمان تو را بر این اساس مى برند که جز آنچه را که آنها مایلند از امور مردم ، به تو نرسد و هیچ کارگزارى بر خلاف دستور آنها کار نکند مگر این که وى را از مقامش تنزل دهند و قدر او را نزد تو کوچک کنند و چون این اعمال از طرف تو و ایشان در بین مردم منتشر شود، مردم آنها را بزرگ مى شمرند و از ایشان مى ترسند و به همین دلیل اولین کارى که انجام مى دهند، آن است که به ایشان هدایایى مى دهند تا در ستم کردن به رعیت از آنها پشتیبانى کنند و آنگاه رعایاى صاحب قدرت و ثروتمند این کار را مى کنند تا دستشان در ظلم و ستم به زیر دستان خود باز باشد و به این ترتیب سرزمین خدا پر از ظلم و فساد شده ، و این گروه در سلطنت شریک تو گشته اند در حالى که تو غافلى و اگر ستمدیده اى بخواهد نزد تو بیاید همانها مانع از ورود وى به نزد تو مى شوند و اگر بخواهد موقعى که تو تنهایى شکوائیه اى به تو بدهد، این را نیز منع کرده اى و شخص دیگرى را گمارده اى تا ببیند مردم چه شکایتى دارند! و اگر مردم خود را به ندیمان تو رساند، آنها از وى مى خواهند تا شکایت خود را به تو ندهد و اگر کسى که از او شکایت شده داراى حرمت و شخصیتى باشد، هیبت او مانع انجام مقصود خواهد شد و ناگزیر فرد ستمدیده پیوسته نزد وى مى رود و دست به دامن او مى شود و شکوه مى کند و کمک مى طلبد و او رد مى کند و دلیلى مى تراشد، و اگر بکوشد و پافشارى نماید، بیرونش کنند و در همان حال تو ظاهر شوى و در حضور تو فریاد برآورد، چنان او را خواهند زد که عبرت دیگر کسان گردد، در حالى که تو خود ناظرى ولى مانع نمى شوى و بر ایشان اعتراض نمى کنى .

پس یا امیرالمؤ منین ! با این حال چگونه اسلام و مسلمانى باقى مى ماند؟ بنى امیه پیش از شما بودند و از عربها مظلومى نبود که شکایت نزد ایشان ببرد مگر آن که به حقش مى رسید. هرگاه مردى از دورترین نقاط مى آمد و خود را به درگاه ایشان مى رساند و فریاد برمى آورد: اى مسلمانان ! آنها توجه مى کردند و مى پرسیدند: چه شده است ؟ و شکوائیه او را به حکام خود مى رساندند و انتقام او را مى گرفتند!(۳۴۴) یا امیرالمؤ منین ! من مسافرتهایى به کشور چین داشتم ، در یکى از سفرهایم که رفته بودم ، آن جا، پادشاهى داشت که قوه شنوایى اش را از دست داده بود. دیدم سخت گریه مى کند و وزیرانش او را دلدارى مى دادند و مى گفتند: چشمانت گریان مباد! چرا گریه مى کنى ؟ گفت : من براى از دست دادن شنوایى ام گریه نمى کنم بلکه به آن علت گریه مى کنم که مبادا مظلومى در پیشگاه من دادخواهى کند و من صداى او را نشنوم . سپس گفت : بدانید اگر گوشم را از دست داده ام ، چشمم که کور نیست بین مردم جار بکشید که کسى حق ندارد لباس سرخ بپوشد مگر آن که بر او ظلم شده باشد. آنگاه صبح و عصر بر مرکبى سوار مى شد تا شاید مظلومى را ببیند و براى او دادخواهى کند. اى امیرالمؤ منین ، این پادشاه گرچه مشرک به خدا بوده است ولى به مشرکین این قدر محبت داشت و به بقاى سلطنتش علاقه مند بود. اما تو که به خدا ایمان دارى و پسر عموى رسول خدا صلى اللّه علیه و اله هستى نباید به مسلمانان علاقه مند و مهربان باشى ؟ تو مال جمع نمى کنى مگر براى یکى از این سه مقصود: اگر بگویى براى پسرم جمع آورى مى کنم ، خداوند طفل خردسال را براى تو عبرت قرار داده است ، وقتى که از شکم مادر متولد مى شود هیچ مالى در روى زمین از آن او نیست ، زیرا هیچ مال و ثروتى نیست مگر دست آزمندى روى آن است ، اما همواره لطف خداوند شامل حال این کودک مى گردد تا بزرگ مى شود و مردم او را بزرگ مى شمارند. و این تو نیستى که به او عطا مى کنى بلکه خداست که به هر که خواهد عطا مى کند. و اگر بگویى که مال را جمع مى کنم تا بدان وسیله پایه هاى حکومتم را محکم کنم . خداوند پیشینیان را عبرت تو قرار داده است که اندوخته زر و سیم و سربازان و سلاح و مرکبها، ایشان را بى نیاز نساخت و تو و دیگر فرزندان پدرت را، مال و ملک اندک و ناتوانى ، زیانى ترساند تا آنچه خدا خواسته بود انجام گرفت . و اگر بگویى مال را براى رسیدن به مقام والاتر از مقام فعلى خود جمع آورى مى کنى ، بدان که یا امیرالمؤ منین ، هیچ مقامى بالاتر از مقام فعلى تو نیست مگر آن مقامى که با عمل صالح به دست مى آید. آیا تو کسى را که نافرمانى کرده است به بدتر از کشتن مجازات مى کنى ؟ گفت : نه . گفت : پس چه مى کنى با سلطنتى که خداوند آن را تو عطا کرده است و با پادشاهى دنیا که هم اکنون در اختیار دارى در حالى که خداى تعالى کسانى را که نافرمانى او را کنند، مجازات به قتل نمى کند بلکه با خلود در عذاب آتش دوزخ کیفر مى کند و او خدایى است که از عقیده قلبى و باطن اعضا و جوارح تو آگاه است پس جواب خدا را چه مى دهى ؟ وقتى که پادشاه حق مبین ، سلطنت دنیا را از دست تو بگیرد و تو را به پاى حساب بخواند. آیا از آنچه در اختیار دارى یعنى چیزهایى که از ملک دنیا سخت به آنها علاقه مندى در پیشگاه خدا تو را بى نیاز مى گرداند؟

پس منصور بسختى گریست ، حق نالید و فغان برآورد و گفت : کاش خدا مرا نیافریده بود من نبودم ! سپس گفت : چه چاره اى دارم در این امانتى که به من سپرده اند در حالى که از مردم جز جدایت نمى بینم ؟ گفت : اى امیرالمؤ منین ! بر تو باد پیروى کردن از رهبران و راهنمایان برجسته گفت : آنها چه کسانى هستند؟ گفت : دانشمندان ، منصور گفت : به دنبال آنها رفتم ولى آنان از من فرار کردند. گفت : آنها زا تو فرار کرده اند تا مباد آنها را به راه و روش خود وادارى ، آنان از کارگزارانت بیمناک بوده اند. تو در خانه ات را بگشا و دربانانت را کم کردن و انتقام مظلوم را از ظالم بستان و راه ظالم را ببند و اموال حلال و پاک را در اختیار بگیر و آنها را به عدالت و حق تقسیم کن ، من ضمانت مى کنم آنهایى که از تو فرار کرده اند نزد تو بیایند و در راه خیر و صلاح تو و رعیت یارى ات دهند. منصور گفت : خدایا، مرا موفق بدار تا آنچه را که این امرد گفت به کار بندم .

موذنان آمدند بر او سلام دادند و نماز بپا شد، منصور از خانه بیرون آمد و با مردم نماز گزارد. سپس به پاسدارش گفت : آن مرد را بیاور که اگر نیاورى گردنت را مى زنم و بر او سخت خشم گرفت که مبادا پیدا نشود! آن پاسدار در پى آن مرد بیرون شد، همین طور که مى گشت ناگهان دید در گوشه اى نماز مى خواند. نشست تا نمازش را تمام کرد، آنگاه گفت : اى مرد، آیا از خدا نمى ترسى ؟ گفت : چرا مى ترسم . گفت : آیا منصور را نمى شناسى ؟ گفت : چرا مى شناسم . گفت : پس با هم نزد امیر برویم که او سوگند یاد کرده است اگر تو را نزد او نبرم مرا بکشد. گفت : رفتن من نزد او غیر ممکن است . فرستاده منصور گفت : مرا مى کشد. گفت : نه ، تو را نمى کشد. پرسید: چگونه ؟ گفت : خواندن مى دانى ؟ جواب داد: خیر. پس آن مرد از داخل توشه دانى که همراه داشت ، کاغذ سفیدى درآورد که در آن چیزى نوشته نشده بود، روبه فرستاده منصور کرد و گفت : این را بگیر و داخل جامه ات بگذار که دعاى فرج است . پرسید: دعاى فرج چیست ؟ گفت : نصیب کسى نمى شود مگر شهیدان . فرستاده منصور گفت : خدا تو را بیامرزد، تو به من احسان کردى ! اگر صلاح مى دانى بگو ببینم این دعا چیست و چه فضیلتى دارد؟ گفت : هر که صبح و شام آن را بخواند، گناهانش بریزد و همیشه شادمان باشد و خطاهایش از بین برود و دعایش مستجاب گردد و روزى اش ‍ فراخ شود و به آرزویش برسد و بر دشمنش پیروز گردد و در نزد خدا از جمله صدیقان به حساب آید و شهید از دنیا برود.

دعا این است :

(( اللهم کم لطفت فى عظمتک دون اللطفاء، و علوت بعظمتک على العظماء و علمت ما تحت ارضک کعلمک بما فوق عرشک و کانت وساوس ‍ الصدور کالعلانیة عندک ، و علانیة القول کالسر فى علمک و انقاد کل شى لعظمتک ، و خضع کل ذى سلطان لسلطانک ، و صار امر الدنیا و الا خرة کله لک و بیدک ، اجعل لى من کل هم امسیت فیه فرجا و مخرجا، اللهم ان عفوک عن ذنوبى و تجاوزک عن خطیئتى و سترک على قبیح عملى اءطمعنى ان اءسالک ما لا استوجبه مما قصرت فیه ، ادعوک آمنا، و اسالک مستاءنسا، و انک المحسن الى و انى المسیى ء الى نفس فیما بینى و بینک ، تتودد الى و اتبغض الیک (بالمعاصى )، لکن الثقة بک حملتنى على الجراءة علیک ، فعد بفضلک و احسانک على انک انت التواب الرحیم . ))

فرستاده منصور مى گوید: آن را گرفتم و داخل جامه ام نهادم و آنگاه هیچ گرفتارى جز امیرالمؤ منین نداشتم ، به نزد او وارد شدم و سلام دادم ، سرش ‍ را بلند کرد و نگاهى به من کرد، لبخندى زد و گفت : واى بر تو، خوب جادو مى کنى ؟ گفتم : نه به خدا قسم یا امیرالمؤ منین ! سپس داستان خودم را با آن پیرمرد نقل کردم ، گفت : آن ورقه اى را که به تو داد، بده ببینم ، ورقه را دادم ، نگاهى به آن انداخت و بعد شروع به گریه کرد و گفت : تو نجات یافتى و دستور داد از روى آن نوشتند و به من ده هزار درهم داد و پرسید: آیا او را مى شناسى ؟ گفتم : خیر. گفت : ممکن است : خضر علیه السلام باشد.

این بود آخرین سخن در باب امر به معروف و نهى از منکر از کتاب (( محجة البیضاء فى تهذیب الاحیاء، )) و به دنبال آن ، اگر خدا بخواهد، بخش اخلاق نبوت خواهد آمد.
(( الحمدللّه اولا و آخرا. ))
پاورقى:
۲۷۶- آل عمران / ۱۰۴: باید از میان شما جمعى دعوت به نیکى کنند و امر به معروف و نهى از منکر نمایند و آنها رستگارانند.
۲۷۷- آل عمران / ۱۱۳ و ۱۱۴: آنها همه یکسان نیستند، از اهل کتاب جمعیتى هستند که قیام (به حق و ایمان ) مى کنند و پیوسته در اوقات شب آیات خدا را مى خوانند در حالى که سجده مى کنند به خدا و روز دیگر ایمان مى آورند، امر به معروف و نهى از منکر مى کنند و در انجام کارهاى نیک بر یکدیگر سبقت مى گیرند و آنها از صالحانند.
۲۷۸- توبه / ۷۱: مردان و زنان با ایمان ولى (یار و یاور) یکدیگرند، امر به معروف و نهى از منکر مى کنند و نماز را بر پا مى دارند.
۲۷۹- مائده / ۷۸ و ۷۹: آنها که از بنى اسرائیل کافر شدند، بر زبان داوود و عیسى بن مریم لعن شدند، این به سبب آن بود که گناه و تجاوز مى کردند، آنها از اعمال زشتى که انجام مى دادند یکدیگر را نهى نمى کردند چه بدکارى انجام مى دادند.
۲۸۰- آل عمران / ۱۱۰: شما بهترین امتى بودید که به سود انسانها آفریده شدید، زیرا امر به معروف و نهى از منکر مى کنید.
۲۸۱- اعراف / ۱۶۵: اما هنگامى که تذکراتى را که به آنها داده شده بود فراموش کردند، نهى کنندگان از بدى را رهایى بخشیدیم و آنها را که ستم کردند به عذاب شدیدى به سبب نافرمانیشان گرفتار ساختیم .
۲۸۲- حج / ۴۱: یاران خدا کسانى هستند که هرگاه در زمین به آنها قدرت بخشیدیم نماز را بر پا مى دارند و زکات را ادا مى کنند و امر به معروف و نهى از منکر مى نمایند.
۲۸۳- مائده / ۲: در راه نیکى و پرهیزگارى با هم تعاون کنید و (هرگز) در راه گناه و تعدى ، همکارى ننمایید.
۲۸۴- مائده / ۶۳: چرا دانشمندان نصارا و علماى یهود آنها را از سخنان گناه آمیز و خوردن مال حرام نهى نمى کنند؟ چه زشت است عملى که انجام مى دهند.
۲۸۵- هود / ۱۱۶: چرا در قرون (و اقوام ) قبل از شما دانشمندان صاحب قدرتى نبودند که از فساد در زمین جلوگیرى کنند، مگر اندکى از آنها که نجاتشان دادیم .
۲۸۶- نساء / ۱۳۵: اى کسانى که ایمان آورده اید کاملا قیام به عدالت کنید، براى خدا گواهى دهید، اگر چه (این گواهى ) به زیان خود شما یا پدر و مادر یا نزدیکان شما بوده باشد.
۲۸۷- نساء / ۱۱۴: در بسیارى از سخنان در گوشى (و جلسات محرمانه ) آنها خیر و سودى نیست مگر کسى که (به این وسیله ) امر به کمک به دیگران یا کار نیک یا اصلاح در میان مردم کند، و هر کس براى خشنودى پروردگار چنین کند، پاداش بزرگى به او خواهیم داد.
۲۸۸- حجرات / ۹: هرگاه دو گروه از مؤ منان باهم به نزاع و جنگ پردازند، در میان آنها صلح برقرار سازید.
۲۸۹- حجرات / ۹: و اگر یکى از آنها بر دیگران تجاوز کند یا طایفه ظلم پیکار کنید تا به فرمان خدا باز گردد.
۲۹۰- این حدیث را ابوداوود، در ج ۲، ص ۴۳۶ کتاب خود و ابن ماجه و ابن حیان - به طورى که در (( الجامع الصغیر )) آمده - به سنن حسن آورده اند.
۲۹۱- مائده / ۱۰۵: هنگامى که شما هدایت یافتید گمراهى کسانى که گمراه شده اند به شما زیانى نمى رساند.
۲۹۲- این حدیث را ابن ماجه به شماره ۴۰۱۴، (( کتاب الفتن )) نقل کرده است .
۲۹۳- این حدیث را عبد بن حمید و سعید بن منصور - به طورى که در (( درالمنثور، ج ۲، ص ۳۳۹ آمده - از وى نقل کرده است .
۲۹۴- این حدیث را طبرانى در (( الاوسط )) و بزاز از ابوهریره - به طورى که در (( مجمع الزوائد، )) ج ۷، ص ۲۶۶ آمده است - نقل کرده اند.
۲۹۵- این حدیث را اصفهانى در حدیثى از ابن عمر - به طورى که در (( الترغیب )) ، ج ۳، ص ‍ ۲۳۱ آمده - نقل کرده است .
۲۹۶- عراقى گوید: این حدیث را ابومنصور دیلمى در مسند (( الفردوس )) با اکتفاى به سطر اول از حدیث جابر با اسناد ضعیف نقل کرده ولى سطر دیگر را على بن معبد در کتاب (( الطاعة و المعصیة )) از روایت یحیى بن عطا به طور مرسل نقل کرده است که من این شخص را نمى شناسم . مى گویم : در کافى ، ج ۵، ص ۵۹ نظیر همین آمده است .
۲۹۷- این حدیث را ابن ماجه در سنن به شماره ۴۰۱۷، از قول ابوسعید خدرى نقل کرده است .
۲۹۸- این حدیث را مسلم در ج ۷، ص ۳ از قول ابوسعید خدرى نقل کرده است .
۲۹۹- این حدیث را ابن سنى در کتاب (( عمل الیوم و اللیله ، )) ص ۳ نقل کرده و ابوداوود و ابن ماجه از قول عدى بن عدى نظیر آن را نقل کرده است .
۳۰۰- این حدیث را احمد در مسند خود، ج ۳، ص ۱۹۲ از قول عدى بن عمیره نقل کرده و ابوداوود در سنن ، ج ۲، ص ۴۳۸ از حدیث عدى بن عدى نظیر آن را آورده است .
۳۰۱- عراقى گوید: این حدیث را ابن ابى الدنیا با اسناد ضعیف ، بدین عبارت : (( چگونه خواهید بود آن وقتى که امر به منکر و نهى از معروف )) و ابویعلى از قول ابوهریره در حالى که به سه سؤ ال و جواب اول اکتفا کرده بدون دو سؤ ال بعدى نقل کرده اند و اسناد آن ضعیف است و از کتاب کافى نیز نظیر آن خواهد آمد.
۳۰۲- این حدیث را طبرانى و بیهقى با سندى حسن - به طورى که در (( الترغیب ، ج ۳، ص ۳۰۴ آمده - نقل کرده اند.
۳۰۳- این حدیث را بیهقى در (( الشعب )) از قول ابن عباس با همان سند حدیث قبلى نقل کرده است . (( (المغنى ) )) .
۳۰۴- نظیر این حدیث را مسلم در صحیح ، ج ۱، ص ۵۱ نقل کرده است .
۳۰۵- این حدیث را طبرانى در (( الکبیر و الاوسط )) نقل کرده است ، در سلسله سند آن یحیى بن یعلى اسلمى وجود دارد و او ضعیف است ، همچنین - به طورى که در (( مجمع الزوائد، )) ج ۷، ص ۲۶۸ آمده است - بزاز نیز آن را روایت کرده است .
۳۰۶- شورا / ۴۲.
۳۰۷- کافى ، ج ۵، ص ۵۶.
۳۰۸- کافى ، ج ۵، ص ۵۶.
۳۰۹- کافى ، ج ۵، ص ۵۶.
۳۱۰- کافى ، ج ۵، ص ۵۶.
۳۱۱- همان ماءخذ، ص ۵۷، به شماره ۵.
۳۱۲- در متن کلمه (( (( جفوة )) )) به معناى خشونت و تندى آمده است اما در ماءخذ اصلى (ج ۵ کافى ) (( (( غفیرة )) )) آمده است که صحیح تر است و معناى جمله چنین مى شود: در برادر مسلمانى مال و اولاد فراوانى دیدید، باعث حسد شما نسبت به او نشود.
۳۱۳- کافى ، ج ۵، ص ۵۷، شماره ۶.
۳۱۴- همان ماءخذ، ص ۵۸، شماره ۸.
۳۱۵- همان ماءخذ، همان ص ، شماره ۹.
۳۱۶- همان ماءخذ، همان ص .
۳۱۷- همان ماءخذ، ص ۵۹.
۳۱۸- همان ماءخذ، ص ۵۹.
۳۱۹- همان ماءخذ، ص ۵۹.
۳۲۰- همان ماءخذ، ص ۵۹.
۳۲۱- همان ماءخذ، همان ص .
۳۲۲- (( التهذیب ، )) ج ۲، ص ۵۶.
۳۲۳- (( التهذیب ، )) ج ۲، ص ۵۶.
۳۲۴- بخش آثار از همین کتاب ؛ (( احیاء العلوم . ))
۳۲۵- این حدیث را آمدى در (( غررالحکم )) نقل کرد، همان طورى که در مستدرک ، ج ۲، ص ‍ ۳۶۱ آمده است .
۳۲۶- آل عمران / ۱۰۴: باید از میان شما جمعى دعوت به نیکى کنند و امر به معروف و نهى از منکر انجام دهند و آنها رستگارانند.
۳۲۷- اعراف / ۱۵۹: و از قوم موسى گروهى به سوى حق هدایت مى کنند و حاکم بهحق و عدالتند.
۳۲۸- نحل / ۱۲۱: همانا ابراهیم (به تنهایى ) یک امت بود، مطیع فرمان خدا.
۳۲۹- کافى ، ج ۵، ص ۶۰ - ۵۹.
۳۳۰- کافى ، ج ۵، ص ۶۰ - ۵۹.
۳۳۱- همان ماءخذ (( باب انکار المنکر بالقلب ، )) ص ۶۰.
۳۳۲- همان ماءخذ (( باب انکار المنکر بالقلب ، )) ص ۶۰.
۳۳۳- همان ماءخذ، ص ۶۹.
۳۳۴- منافقون / ۸: در حالى که عزت مخصوص خدا و رسول او مؤ منان است .
۳۳۵- این حدیث را شیه در تهذیب ، ج ۲، ص ۵۷ از امیرالمؤ منین علیه السلام نقل کرده است .
۳۳۶- این حدیث را شیخ در تهذیب ، ج ۲، ص ۵۷ از امیرالمؤ منین علیه السلام نقل کرده است .
۳۳۷- کافى ، ج ۵ (( (باب انکار المنکر بالقلب ) )) ص ۶۰.
۳۳۸- (( جعفریات )) با اسناد از جعفر بن محمّد علیه السلام به نقل از پدران بزرگوارش از امیرالمؤ منین از پیامبر صلى اللّه علیه و اله ، به طورى که در مستدرک ، ج ۲، ص ۳۶۱ آمده است و ابوداوود در ج ۲، ص ۴۳۸ آن را نقل کرده است .
۳۳۹- بقره / ۴۴: آیا مردم را به نیکى دعوت مى کنید، اما خودتان را فراموش مى کنید.
۳۴۰- مائده / ۱۰۵: اى کسانى که ایمان آورده اید مراقب خود باشید هنگامى که شما هدایت یافتید گمراهى کسانى که گمراه شده اند، به شما زیانى نمى رساند.
۳۴۱- (( مصباح الشریعه ، )) باب ۶۴.
۳۴۲- (( التهذیب ، )) ج ۲، ص ۴۶.
۳۴۳- بقره / ۱۹۵: خود را به دست خود به هلاکت نیفکنید.
۳۴۴- به این که این داستان از اصل درست است یا نادرست ، کارى نداریم ولى به شهادت تاریخ در دستگاه بنى امیه و بنى مروان ، جز در مدت خلافت عمر بن عبدالعزیز اثرى از عدالت و توجه به شکایت مظلوم نبوده است . بنابراین ، این بخش از داستان احتمالا به همان زمان محدود از خلافت عمر بن عبدالعزیز نظر دارد، ضمنا تمام این داستان بجز این قسمت و اختلاف جزیى دیگر در مجموعه ورام ، ج ۲، ص ۵۷۹ - ۵۷۷ ترجمه این جانب آمده است ، ولى قسمت پایانى داستان که دوباره منصور کسى را به دنبال او فرستاد و او نیامد، و دعایى را براى نجات فرستاده منصور از ظلم وى به او آموخت و بعد منصور گفت : او ممکن است خضر علیه السلام باشد، کلا در مجموعه ورّام نیامده است . باید توجه داشت که تسلط شیطان بر امثال منصور افزونتر از آن بود که نصایح اوزاعى و یا دیگران در او اثر کند؛ زیرا او از هیچ جنایتى فروگذار نکرد، بخصوص در قتل مظلومان از آل رسول صلى اللّه علیه و اله که روى تاریخ را سیاه کرد. - م .