چرا همه اسم‌هاى خدا نام مردان است؟

چرا همه اسم‌هاى خدا نام مردان است؟
  • مربوط به موضوع » پاسخ به شبهات

چرا همه اسم‌هاى خدا نام مردان است؟

قرآن به زبان عربى است. پس قاعده‌هاى زبان عربى در آن رعایت شده. آیا ممکن است قرآن به زبان عربى باشد، ولى قواعد دستور زبان آن فارسى یا انگلیسى باشد؟! از طرفى برابر دستور زبان عربى، الفاظ دوگونه هستند: 1ـ‌مؤنث 2ـ مذکر و هر یک از این دو به حقیقى و مجازى تقسیم مى‌شوند، پس لفظ‌ها این گونه تقسیم مى‌شوند.
مذکر (جنس نر) حقیقى  مانند رجل (مرد) که در واقع نیز از جنس نر مى‌باشد.
مذکر مجازى مانند کتاب که در واقع جنس نر نیست، ولى چون در آن تاء (ة) وجود ندارد. ضمیرها و اشاره‌هایى که برایش مى‌آورند ضمیر مذکر است; مثلا مى‌گویند «هذا کتاب» و نمى‌گویند «هذه کتاب»
مؤنث (جنس ماده) حقیقى مانند امرئة (زن) که در واقع هم از جنس ماده است.
مؤنث مجازى مانند ملائکة که هرچند ملائکه از جنس ماده نیستند، ولى چون کلمه ملائکة، داراى «ة» است ضمیرها و اشاره‌هایى که براى آن مى‌آورند ضمیر و اسم اشاره مؤنث است; چنان‌که خداوند مى‌فرماید: (قالت الملائکة یا مریم...); ملائکه گفتند اى مریم... (آل‌عمران، آیه 42)
با توجه به آن‌چه برایتان نوشتم دریافتید که چرا نام‌هاى خداوند و ضمیرهایى که براى او به کار رفته مذکر است. خلاصه علت این است که: مواردى که مذکر و مؤنث ندارد و در لفظ هم علامت مؤنث یعنى «ة» وجود ندارد، در حکم مذکر است; یعنى چنین کلمه‌اى را مذکر به حساب مى‌آورند. کلمه‌هاى «الله»، «قرآن» و... از همین قبیل هستند و اگر براى کلمه «اللّه» ضمیر و اشاره مذکر به کار رود براى صفات خداوند نیز ضمیر مذکر به کار مى‌رود.
با دقت در آیات قرآن کریم مى‌توان موارد فراوان دیگرى هم پیدا کرد که با توجه به ادبیات عرب، کلمه‌اى مذکر یا مؤنث آمده است; مثلا شیطان این مظهر پلیدى مذکر آمده (آل‌عمران، آیه 175)، ولى براى کلمه «ملائکه» از مؤنث استفاده شده است (بقره،‌آیه‌30) باغ‌هاى بهشت مؤنث آمده(نساء، آیه 122) و «تابوت» مذکر(بقره، آیه 248) و‌...‌.

آیا از نظر علمی ممکن است کسی عمر طولانی چند صدساله داشته باشد(اش

آیا از نظر علمی ممکن است کسی عمر طولانی چند صدساله داشته باشد(اشاره به خواب اصحاب کهف)؟
  • مربوط به موضوع » پاسخ به شبهات

آیا از نظر علمی ممکن است کسی عمر طولانی چند صدساله داشته باشد؟ خواه این عمر در بیداری بگذرد یا در خواب عمیق؟

پاسخ :
برای اینکه طرز تفکر دانشمندان امروز را درباره این مسأله اجمالا بدانیم، نمونه ای از تحقیقاتی که اخیرا در مطبوعات علمی انتشار یافته را ذیلا از نظر می گذرانیم:

در یکی از این مطبوعات، تحت عنوان آیا آدمی بر مرگ پیروز خواهد شد چنین آمده است: در سال 1930 زیست شناس مشهوری به نام «متالینکف» سعی کرد ثابت کند که حیات ابدی بالقوه در خود طبیعت وجود دارد و وظیفه علم آن است که بر اسرار زندگی جاوید دست یابد. سپس می افزاید: جانداران ساده تر مثل، تک یاخته ای ها در واقع مرگ ناپذیرند، چون به طور لایتناهی از طریق تقسیم یاخته ای زنده می ماند ... بنابراین چه جای تعجب که زندگانی جاوید بالقوه در موجودات عالیتر که از میلیونها یاخته تشکیل شده اند مصداق داشته باشد، و ما دانشمندان باید به اسرار آن دست یابیم.

در بحث دیگری از این مقوله تحت عنوان خواب ششصد میلیون ساله می خوانیم: چنین اندیشه هائی پیوسته قوت می گرفت تا اینکه پروفسور «ایتنجر» به مفهوم عملی آن پرداخت؛ او می گوید هم اکنون ما می توانیم از حیات ابدی سخن بگوئیم زیرا در قلمرو تئوری و نظریه، امکان زندگی جاوید اثبات شده است، و در زمینه تکنیک به جائی رسیده ایم که می توانیم این نظریه را عملا پیاده کنیم: سپس از ادامه حیات از طریق انجماد سخن گفته می افزاید: وقتی درجه حرارت بدن خیلی پائین آید جریان زندگی آنقدر کند و آرام می شود که تقریبا از سلطه زمان می گریزد، و هنگامی که درجه حرارت بدن ما، به «صفر مطلق» (صفر مطلق تقریبا 270 درجه سانتیگراد زیر صفر معمولی است) نزدیک می شود با همان مقدار انرژی که در شرایط عادی تنها برای یک ثانیه زیستن کفایت می کند می توان قرنها زندگی کرد!

سپس از بلورهای نمکی سخن می گوید که مربوط به صد میلیون سال قبل است و در آن فسیلهائی از باکتریهای آن زمان وجود داشته، و نامبرده آن را در محیط مناسبی کشت کرده و زنده شده و تکثیر نسل نموده (یعنی در حقیقت این باکتری بعد از یکصد میلیون سال از خواب بیدار شده اند)، نامبرده بعد از این ماجرا این بلورها را از نقاط مختلف جهان از جمله از مناطقی که مربوط به ششصد میلیون سال قبل! است جمع آوری کرده، و فسیلهای باکتری های آن را کشت می نماید، و با نهایت تعجب می بیند آنها نیز از خواب گران خود برخاستند! و به این ترتیب «رکورد ششصد میلیون سال عمر» را برای این موجودات زنده ذره بینی ثابت می کند!او معتقد است از نظر علمی این امر درباره انسان نیز می تواند وجود داشته باشد (و این انجماد درست در لحظه قبل از مرگ صورت می گیرد و با شرایط خاصی حاصل می شود که هیچ گونه لطمه ای بر ارگانهای بدن وارد نشود((پیام قرآن ج5 ص210)


چرا طرز نماز خواندن در قرآن نیامده ؟

چرا طرز نماز خواندن در قرآن نیامده ؟
  • مربوط به موضوع » پاسخ به شبهات
پرسش :

چرا طرز نماز خواندن در قرآن نیامده ؟

پاسخ:

مسائلی که به پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وحی شده است، بر دو گونه است:

بخشی از آن ها عبارت است از آیات «قرآن» که به پیامبر وحی شده است. و بخش دیگر، احکام و تعلیماتی است که جدا از قرآن و به عنوان شرح و بیان قرآن به پیامبر صلی الله علیه وآله وحی گردیده است و لازم نیست تمامی احکامی را که پیامبر صلی الله علیه وآله بیان می کند، همه به عنوان «قرآن» باشد.
از این رو، خداوند متعال در قرآن پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله را مبیِّن و روشنگر قرآن شناسانده و میفرماید:
«و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم و لعلهم یتفکرون» (نحل، آیه44).
«و بر تو قرآن را نازل کردیم تا بر امت آنچه فرستاده شده بیان کنى باشد که عقل و فکر به کار گیرند»
بنابراین، قرآن و وجود رسول الله صلی الله علیه وآله مکمّل یکدیگرند؛ چه اینکه با نبود هر یک امر تبلیغ و رسالت کامل نمیشود و یکی از حکمت های وجود ائمه علیهم السلام بعد از رسول اکرم صلوات الله علیه و آله نیز همین امر است.
توضیح: (در 5 نکته و یک نتیجه گیری)

نکته 1):
قرآن کریم خود مى فرماید: هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیینَ رَسُولًا مِنْهُمْ یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَیزَکِّیهِمْ وَیعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ
(جمعه، آیه 2).

ادامه مطلب ...

چرا خداوند در قرآن کریم عبارت « إنّ الله علی کلّ شیءٍ قدیرٌ» را

چرا خداوند در قرآن کریم عبارت « إنّ الله علی کلّ شیءٍ قدیرٌ» را این همه به کار برده است؟ مگر ما به ق
  • مربوط به موضوع » پاسخ به شبهات

پاسخ:تکرار این آیه و آیات دیگر حکمت های مختلفی ذکر شده است که اشاره می کنم:
الف:تکرار یک آیه میتواند به جهت مبالغه و تأکید باشد. بعضی از مفسران بر این اعتقادند که یک آیه در هر بار تکرار، معنای ویژه ای را القاء میکند.( تفسیر نمونه، ج 25، ص 431. )

ب:تکرار، یکی از فنون فصاحت است که بعضی مواقع برای فهماندن و مؤثرتر کردن مطلب بسیار مهم است;خداوند متعال، در جاهایی که لازم بوده مطالب را بیش از یک بار به ما انسانهای فراموش کار و غافل گوشزد کند، آیات خود را تکرار فرموده است.( تفسیر نمونه، آیت اللّه مکارم شیرازی و دیگران، ج 23، ص 114ـ115، نشر دارالکتب الاسلامیة)

ج: این عبارت در خیلی جاهای قرآن خطاب به عموم است و حال آنکه همه انسانها در ایمان به خدا یکسان نیستند. ایمان یک امر مشکک است. از میان انسانها، برخی در بسیاری از مواضعی که قرار می گیرند به قدرت خدا شک دارند و برخی شک ندارند و برخی هم تنها به بخشی از قدرت خدا ایمان دارند. از اینرو این آیه در جاهای مختلف قرآن تکرار و تأکید شده و قدرت خدا را به صورت مطلق و در برابر همه چیز توصیف کرده است.

د: اگر هم بخواهید آن را تکرار حساب کنید، می توان گفت تکرار نیست؛ بلکه معراج و تعمیق است. وقتی که شما یک کتاب را برای دفعه اول مطالعه می کنید، کلیاتی از مطالب آن را متوجه می شوید و به خاطر می سپارید. اما حتماً این را تجربه کرده اید که در تکرار مطالعه یک مطلب در دفعات بعدی، نکات ظریف تری به چشم می خورد و این به خاطر تمرکزی است که در دفعات قبلی پیدا کردید و در تکرار مطالعه، مجال دقت بیشتر در باطن آن مطالب را دارید و به معرفت بیشتری دست پیدا کرده، متوجه ظرافتهای بیشتر و جدیدتر در آن مطالب می شوید. تکرار ( ان الله علی کل شیء قدیر) نیز میتواند چنین نقشی داشته باشد.

یک تناقض در قران وجود دارد آن را چگونه پاسخ می گویید؟

یک تناقض در قران وجود دارد آن را چگونه پاسخ می گویید؟
  • مربوط به موضوع » پاسخ به شبهات
پرسش: یک تناقض در قران وجود دارد آن را چگونه پاسخ می گویید؟

از طرفی خداوند می فرماید بار گناه کسی را گردن کس دیگر نمی اندازیم واز طرفی وقتی داستان آدم وحوا را بیان می کند با وجود اینکه آن دو گناه می کنند واز بهشت رانده می شوند ولی ما هم جبرا" در زمین بدنیا می آییم واز نعمات بهشت محروم می شویم ما چه گناهی کردیم؟

پاسخ:

جهت پاسخ، ذکر چند مقدمه ضروری است:

1) از مجموع آیات مربوط به خلقت انسان، استفاده می‏شود که آدم از ابتدا برای زندگی و مرگ در زمین خلق شده بود. به همین جهت، خداوند قبل از خلقت انسان، آن گاه که به ملائکه خبر از آفرینش خلیفه و جانشین خود می‏دهد، محل استقرار و سکونت آن را زمین معرفی می‏کند: «و اذ قال ربّک للملائکة انّی جاعل فی الارض خلیفه قالوا اتجعل فیها من یفسد فیها؛ آن گاه که پروردگارت فرشتگان را گفت: من در زمین جانشینی قرار می‏دهم، گفتند: آیا در زمین کسی را می‏گماری که در آن فساد می‏کند»(بقره، آیه‏ی 30).

ماجرای سکونت آدم و حوا در بهشت و خوردن از درخت ممنوع ، مرحله‏ای از سیر نزولی انسان در مسیر استقرار و سکونت در زمین بوده است. یعنی آدم از ابتدا برای سکونت در زمین خلق شده و طریق استقرار او بر زمین، طی شدن مراحلی از جمله اسکان موقت در بهشت بوده است. ابتدا خداوند اسماء را به او تعلیم می‏دهد و پس از اثبات خلافت و جانشینی آدم برای ملائکه، آنان را امر به سجده می‏کند، آن گاه وی را در بهشت ساکن می‏کند و از نزدیک شدن به درخت خاصی منع می‏کند. تا آن جا که انسان با فریب شیطان از آن می‏خورد و به زمین هبوط می‏کند و در زمین مستقر می‏شود.

2) حقیقت و هویت اصلی انسان که همان روح است از عالمی متعالی و برتر، سیر نزولی را طی کرده تا به عالم مادی و خاکی که پائین‏ترین مرتبه‏ی وجود است، رسیده است تا بار دیگر انسان با قوس صعودی از عالم ماده اوج گرفته و به سوی خدا بازگردد: یا ایهاالانسان انّک کادح الی ربّک کدحاً فملاقیه؛ ای انسان حقّا که تو به سوی پروردگار خود به سختی در تلاشی، پس او را ملاقات خواهی کرد» (انشقاق، آیه‏ی 6).
آن چه در جریان سکونت آدم در بهشت و سپس نزول و هبوط به زمین، در قرآن کریم آمده است، در حقیقت بیانگر بخشی از قوس نزولی خلقت انسان است. آدم در سیر نزولی، ابتدا در بهشت برزخی ساکن می‏شود، که عالمی است پائین‏تر از عالم ملائکه و روح، و بالاتر از عالم ماده و خاک، تا برای نزول و استقرار در زمین مهیا گردد.

3) خداوند در داستان آدم یک واقعیت را بیان می‏کند. بر این اساس همچنان که تعلیم اسماء به نوع آدم است و نوع بشر می‏تواند این قوه را به فعلیت برساند و همچنان که مقصود از سجده، سجده بر نوع آدم نیز هست؛ مقصود از خوردن آن درخت و برگزیدن زندگی دنیا، نوع انسان است. هر چند برای خصوص آدم رخ داده است. یعنی نوع انسان چنین است. در اینجا این سؤال خودنمایی می‏کند که اگر خوردن از درخت ممنوع مقتضای سرشت و نوع خلقت انسان است، پس چرا خداوند آدم را از نزدیک شدن به این درخت نهی می‏کند؟ در پاسخ باید گفت: این نهی، نهی مولوی و به انگیزه زجر و بازداشتن نیست. بلکه این نهی برای ارشاد و تعلیم آدم است. در واقع خداوند می‏فرماید: ای انسان اگر نزدیک نشوی از عالم برتر به دنیا نزول نمی‏کنی، هر چند سرشت تو به گونه است که به اختیار خود از درخت خواهی خورد و نزول خواهی کرد. خداوند با این نهی می‏خواهد به آدم چیزهایی را نشان بدهد. آدم باید اموری را تجربه کند و یاد بگیرد تا آماده و مهیای استقرار در زمین گردد:
الف) آدم باید بفهمد، که دشمنی مکار و حیله‏گر دارد که خیر او را نمی‏خواهد. بلکه به دنبال آشکار کردن «سؤاه» زشتی‏ها در اوست.

ب) آدم، قبل از هبوط به زمین، آثار تلخ و رنج‏آور مخالفت با دستورات الهی و پیروی از شیطان را تجربه می‏کند.

ج) راه توبه و بازگشت را می‏آموزد و آن را تجریه می‏کند.

4) شاید پرسیده شود؛ اگر نهی از خوردن از درخت، نهی مولوی نیست، پس چرا در قرآن تعبیر ظلم و عصیان آمده است: « ولاتقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمین؛ به این درخت نزدیک نشوید که از ستمکاران خواهید بود» (بقره، آیه‏ی 35). و یا آمده: «و عصی آدم ربه فغوی؛ آدم پروردگارش را عصیان کرد پس ارشاد نشد». در پاسخ باید گفت: مقصود از ظلم در «فتکونا من الظالمین» (طه، آیه‏ی 121) ظلم به نفس است، نه ظلم به خداوند و شکستن حرمت مولا و مولویت مولا، یعنی معصیت؛ شاهد بر این مطلب این است که وقتی آدم و حوا توبه کردند چنین گفتند: «ربنا اننا ظلمنا انفسنا؛ خدایا ما به خودمان ستم کردیم»(اعراف، آیه‏ی 23).

و ظلم به نفس، به این بود که با خوردن از آن درخت، خود را گرفتار مشقت و رنج و سختی زندگی دنیا کردند. زندگی دنیا که انسان در آن تشنه و گرسنه می‏شود، نیاز به پوشش و هزاران نیاز مادی دیگر دارد. زندگی توأم با فقر و غنا، سلامتی و بیماری، بهره‏مندی و محرومیت، به دست آوردن و از دست دادن و...

دلیل و شاهد بر این که، مقصود از ظلم، ظلم به نفس به واسطه‏ی گرفتار شدن در سختی و مشقت زندگی دنیاست، آیه‏ی شریفه‏ی دیگری است که در آن به جای «فتکونا من الظالمین» می‏فرماید: «فتشقی»: «یا آدم ان هذا عدوّ لک و لزوجک فلایخرجنّکما من الجنه فتشقی؛ ای آدم این [ابلیس] برای تو و همسرت دشمنی [خطرناک] است، زنهار تا شما را از بهشت بیرون نکند که گرفتار رنج و مشقت می‏شوی» (طه: آیه‏ی 117).

«شقاء» به معنی «رنج و تعب» است و ادامه‏ی آیه نیز مقصود از «شقاء» را بیان می‏کند: «ان لک ان لاتجوع فیها و لاتعری و انّک لاتظمأ فیها و لاتضحی؛ تو در آن [بهشت] نه گرسنه می‏شوی و نه برهنه، و نه تشنه می‏گردی و نه در حرارت آفتاب بمانی»(طه، آیه‏ی 119 - 118).
و به نفس خودت ظلم کنی، نتیجه و اثر این ظلم به نفس این است که به مشقت و سختی حیات دنیا، چون گرسنگی و تشنگی و سرما و گرما و هزاران مشکلاتی که لازمه‏ی زندگی روی زمین است، گرفتار خواهی شد.

«غوایت» که در آیه بدان اشاره شده «و عصی آدم ربّه فغوی»: غی در مقابل رشد و هدی است؛ و وقتی کلمه‏ی «هدی» در مقابل «غی» به کار می‏رود، به معنای ارشاد است (المیزان، علامه‏ی طباطبایی، ج 1، ص 240). بنابر این «هدی» یعنی ارشاد کرد و «غوی» یعنی ارشاد نشد.
«و عصی آدمُ ربه فغوی، ثم اجتبیه ربه فتاب علیه و هدی؛و آدم پروردگارش را عصیان کرد (یعنی از امر ارشادی او تأثیر نپذیرفت) پس ارشاد نشد؛ سپس خداوند او را برگزید و او را بخشید پس او را ارشاد و هدایت کرد» (طه، آیه‏ی 121 - 122). یعنی، غوایت، نتیجه‏ی قهری عصیانِ امر ارشادی است. کسی که از ارشاد مولا بهره نبرد، قهراً ارشاد نشده است.

5) همان طور که در ضمن مقدمات قبل اشاره شد، بهشتی که حضرت آدم قبل از هبوط به زمین به طور موقت در آن ساکن شد، بهشت جاودان اخروی نبوده.
دلیل این که آن بهشت، بهشت اخروی که به عنوان پاداش انسان‏های مطیع وعده داده‏اند، نبوده است: اولاً بهشت اخروی (جنه ‏الخلد) جاودان و دائمی است. در آیات بسیاری بر جاودانه و دائمی بودن آن تأکید شده و این که کسی که وارد آن شود، هرگز خارج نخواهد شد (فرقان، آیه‏ی 15 / توبه، آیه‏ی 89 / هود، آیه‏ی 107 و فرقان، آیه‏ی 16).
ثانیاً در بهشت اخروی، ابلیس و وسوسه‏های شیطانی هرگز راه ندارد. در حالی که آدم و حوا در آن بهشت فریب شیطان را خوردند: «فوسوس لهما الشیطان؛ شیطان آنان را وسوسه کرد» (اعراف، آیه‏ی 20).

«فدلّیهما بغرور؛ پس آن دو را فریب داد» (اعراف، آیه‏ی 22).
همچنان که آن بهشت، باغ دنیوی نیز نبوده است که اولاً هم تعبیر آیات قرآنی به «هبوط به زمین پس از عصیان» بر این امر دلالت دارد (بقره، آیه‏ی 36 و 38 / اعراف، آیه‏ی 24 / طه).
و هم روایاتی که بر آسمانی بودن آن بهشت تأکید کرده و آن را در مقابل ویژگی‏های زندگی دنیوی قرار داده با تفسیر آن به باغ‏های دنیوی سازگار نیست «ان لک ان لاتجوع فیها و لاتعری و انّک لاتظمأ فیها و لاتضحی» (طه، آیات 119 - 118).

با توجه به مقدماتی که گذشت، پاسخ سؤال شما روشن می‏شود:

اولاً؛ بهشتی که آدم و حوا ابتدا در آن ساکن شدند، بهشت اخروی که پاداش انسان هاست و در سیر صعودی به آن حرکت خواهد کرد، نبوده است.
ثانیاً؛ اصلاً از ابتدا آدم برای سکونت و زندگی و مرگ روی زمین خلق شده است. سکونت در بهشت، در حقیقت مرحله‏ای از مراحل خلقت انسان برای استقرار روی زمین بوده است.
ثالثاً؛ انسان موجودی است که از شعور و اراده برخوردار است و بشر اولیه از همان ابتدا که بر روی زمین مستقر شد از قدرت انتخاب و اختیار برخوردار بوده است. در داستان نزدیک شدن به درخت بهشتی و خوردن از آن، انسان به اراده و اختیار از آن درخت خورد، لکن این مقتضای سرشت و طبیعت انسانی او بود. نوع خلقت انسان، به گونه‏ای است که در آن مرحله به مقتضای طبیعت انسانی‏اش از آن درخت می‏خورد.
رابعاً؛ چنین نیست که بشریت تقاص عمل حضرت آدم را پس می‏دهند، بلکه آدم نماد نوع این موجود است. انسان از ابتدا برای زندگی و مرگ در روی زمین خلق شده است و آدم نماد نوع انسان است. انسان به مقتضای خلقت انسانی‏اش و آن چه که در نهاد و ضمیرش نهاده شده، از آن درخت می‏خورد و زندگی زمینی را انتخاب می‏کند.